کلمه جو
صفحه اصلی

بادافراه


مترادف بادافراه : جریمه، جزا، عذاب، عقوبت، مکافات، نقمت

متضاد بادافراه : پاداش

فارسی به انگلیسی

retribution


مترادف و متضاد

جریمه، جزا، عذاب، عقوبت، مکافات، نقمت ≠ پاداش


فرهنگ فارسی

( باد آفراه ) ( اسم ) عقوبت و جزای گناه و مکافات و بدی
( اسم ) بازیچ. کودکان فرفره باد آفرا بادافره بادفره بادفر فرفره پهنه فرموک گردنای بادبر بادبیزن. جزا و مکافات و انتقام .

فرهنگ معین

( اَ ) (اِمر. ) جزا، کیفر بدی .

لغت نامه دهخدا

( بادآفراه ) بادآفراه. ( اِ مرکب ) بمعنی عقوبت و جزای گناه و مکافات بدی باشد. ( برهان ). بمعنی مکافات بدی است. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) :
ای کرده سعی و مکرمت خوان عدل تو
پاداش خوار معده بادآفراه را.
اثیر اخسیکتی ( از آنندراج ).
رجوع به بادافرا، بادافراه ، بادان ، باداش و پاداش شود. || بادفرا نیز گویند که بازیچه اطفالست و آن پوست پاره ای باشد مدور که ریسمانی در آن گذارند و در کشاکش آورند تا بگردش درآید و صدائی از آن ظاهر شود. ( برهان ) ( آنندراج ). رجوع به بادافراه ، بادافره ، بادفره ، بادفر و فرفره شود.
بادافراه. [ اَ ] ( اِ مرکب ) مخفف بادآفراه. ( فرهنگ نظام ). بمعنی بادآفراه است که جزا و مکافات بدی باشد. ( برهان ). عقوبت باشد و پاداش ضد بادافراه است. ( معیار جمالی ). مکافات بدیست. ( آنندراج ). عقوبت و پاداش بود. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423 ). مکافات و عذاب و شیان. ( شرفنامه منیری ). هروانه. ( لغت فرس اسدی ایضاً ص 423 ). عقوبت و مکافات و انتقام و سیاست. ( ناظم الاطباء ). پادافراه. سزا. بادفراه. بادفره. شکنجه :
بجای هر بهی پاداش نیکی
بجای هر بدی بد بادافراه.
دقیقی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423 ).
شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن
صبور گردد و آهسته گاه بادافراه.
فرخی.
شتابکارتر از باد وقت پاداشن
درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه.
فرخی.
لاجرم شاه جهان بارخدای ملکان
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه.
فرخی.
هرچه واجب شود ز بادافراه
بکنید و جز این ندارم راه.
عنصری.
هزار گردون باشد بوقت بادافراه
هزار دریا باشد بروز پاداشن.
مسعودسعد.
موافقان ترا و مخالفان ترا
ز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه.
معزّی.
بباغ دولت و ملکت ببادافراه و پاداشن
عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم.
سوزنی.
ز شیر کین بستاند بشیر شادروان
ز آب گرد برآرد بباد بادافراه.
انوری.
گفتم آخرنه همانا که من آنکس باشم
که بپاداش چنین سعی کنم بادافراه.
انوری ( از فرهنگ اوبهی ).
دست عدلت دراز کردستی
هم بپاداش و هم ببادافراه.
انوری.

بادافراه . [ اَ ] (اِ مرکب ) مخفف بادآفراه . (فرهنگ نظام ). بمعنی بادآفراه است که جزا و مکافات بدی باشد. (برهان ). عقوبت باشد و پاداش ضد بادافراه است . (معیار جمالی ). مکافات بدیست . (آنندراج ). عقوبت و پاداش بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423). مکافات و عذاب و شیان . (شرفنامه ٔ منیری ). هروانه . (لغت فرس اسدی ایضاً ص 423). عقوبت و مکافات و انتقام و سیاست . (ناظم الاطباء). پادافراه . سزا. بادفراه . بادفره . شکنجه :
بجای هر بهی پاداش نیکی
بجای هر بدی بد بادافراه .
دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 423).
شتاب گیرد و گرمی بوقت پاداشن
صبور گردد و آهسته گاه بادافراه .

فرخی .


شتابکارتر از باد وقت پاداشن
درنگ پیشه تر از کوه وقت بادافراه .

فرخی .


لاجرم شاه جهان بارخدای ملکان
آنکه پاداشن شاهان کند و بادافراه .

فرخی .


هرچه واجب شود ز بادافراه
بکنید و جز این ندارم راه .

عنصری .


هزار گردون باشد بوقت بادافراه
هزار دریا باشد بروز پاداشن .

مسعودسعد.


موافقان ترا و مخالفان ترا
ز مهر و کین تو پاداشن است و بادافراه .

معزّی .


بباغ دولت و ملکت ببادافراه و پاداشن
عدو را خار بی وردم ولی را ورد بی خارم .

سوزنی .


ز شیر کین بستاند بشیر شادروان
ز آب گرد برآرد بباد بادافراه .

انوری .


گفتم آخرنه همانا که من آنکس باشم
که بپاداش چنین سعی کنم بادافراه .

انوری (از فرهنگ اوبهی ).


دست عدلت دراز کردستی
هم بپاداش و هم ببادافراه .

انوری .


شاه از سخط یزدان و بادافراه آن جهان اندیشه کرد. (سندبادنامه ص 256). روزی که عقوبت ، خشم خدای و زندان درک اسفل ، و زندانبان مالک دوزخ و بادافراه آتش دوزخ ... (سندبادنامه ص 249).
ز بادافراه ایزد رسته گردد
باقبال ابد پیوسته گردد.

نظامی .


دراندیشید و بوداندیشه را جای
که بادافراه را چون دارد او پای .

نظامی .


رجوع به بادآفراه ، بادافره ، بادان ، بادافرا، بادافراش ، بادافراه ، باداشن ، پاداشن ، بادافراش ، باداش و پاداش شود. || بازیچه ٔ اطفال . (برهان ). بادبره و بادفره . (شرفنامه ٔ منیری ). بازیچه ای مر کودکان را که فرفره نیز گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به بادآفراه ، بادافره ، بادفره ، بادفر، فرفره ، پهنه ، فرموک ، گردنای ، بادبر، بادبیزن شود.

فرهنگ عمید

بازخواست، کیفر، مکافات، مجازات، سزای بدی: به بادافرهِ بی گناهان مکوش / به گفتار بدگوی مسپار گوش (فردوسی: ۷/۴۰۶ )، شتاب گیرد و گرمی به وقت پاداشن / صبور گردد و آهسته وقت بادافراه (فرخی: ۳۵۶ ).

پیشنهاد کاربران

- مجازات
- کیفر


کلمات دیگر: