کلمه جو
صفحه اصلی

ورق


مترادف ورق : برگ، صحیفه، صفحه، لا، ورقه

برابر پارسی : برگ، برگه

فارسی به انگلیسی

leaf, sheet, page, playing-card

leaf, sheet, playing - card


page


فارسی به عربی

صفحة , ورق القصدیر

مترادف و متضاد

برگ، صحیفه، صفحه، لا، ورقه


foil (اسم)
ورق، تراشه، ته چک، زرورق، فلز ورق شده، سیماب پشت اینه

sheet (اسم)
پهنه، ملافه، تخته، ورق، صفحه، ورقه، فلز ورق، لت

leaf (اسم)
لنگه، دندانه، ورق، برگ، صفحه، ورقه، لایه

card (اسم)
کارت ویزیت، کارت، ورق، برگ، کارت تبریک، کارت عضویت، ورق بازی، بلیط، گنجفه، ماشین پرداخت پارچه

فرهنگ فارسی

برگ، برگ درخت، قطعه کاغذ، برگ کاغذیاکتاب یادفتر
( اسم ) ۱ - بررگ درخت : حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد فراش بد هر ورقش رابه زیرپی . ( حافظ ) ۲ - برگ. کاغذ کتاب که شامل دو صفح. پشت وروست : آن غالیه خط گرسوی مانه نوشتی گردون ورق هستی مادر ننوشتی . ( حافظ ) ۳ - واحد برای شمارش برگهای کاغذ : پنج ورق کاغذ . ۴ - پوست نازکی که بر روی آن چیز نویسند. ۵ - هریک از برگهای ۵۲ گان. گنجفه . یا بازی ورق . بازی گنجفه . جمع : اوراق . یا روق آفتاب . ۱ - رخسار آفتاب . ۲ - ( گنجفه ) ورقی که در آن صوت آفتاب منقوش باشد. یا ورق باد. زبان لسان . یا ورق بازی . ورقی که بوسیل. آن بازی کنند ( از قبیل آس بازی گنجفه بریج و غیره ) یا ورق برنده . ( بازی ورق ) آتو . یا ورق سلیمانی . ورقی کاغذ که در هر صفحه گنجایش ۲٠ سطرداشت . یا ورق از سروا کردن . ( گنجفه ) انداختن ورق کم ارزش برای بر آوردن ورق . یا ورق برگرداندن ( برگردانیدن ) . ۱ - متصل کردن ورقی از کتاب بقسمتهای ما قبل . ۲ - تغییر دادن اوضاع . ۳ - تبدیل کردن مهر و محبت بقهر: زگل زیباست درس بازی بلبل زبر کردن بتحریک صبا آخر ورق گر بر نگرداند . ( ظهوری رشیدی ) یا ورق برگرداندن ( برگشتن ). ۱ - متصل شدن ورقی از کتاب بقسمتهای ماقبل . تغییر یافتن اوضاع تبدیل یافتن امور .
سیم مضروب سکه نقره

فرهنگ معین

(وَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - برگ درخت . ۲ - برگ کاغذ. ج . اوراق . ۳ - دسته ای کارت که با آن بازی کنند.

لغت نامه دهخدا

ورق . [ وَ ] (ع مص ) برگ آوردن درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). برگ بیاوردن درخت . (تاج المصادر بیهقی ). || برگ گرفتن از درخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). برگ از درخت فرا گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ).


ورق . [ وَ / وِ / وُ رِ ] (ع اِ) سیم مضروب . سکه ٔ نقره . مسکوک سیمین . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). دراهم مضروبه . (از اقرب الموارد).


ورق . [ وَ رَ ] (ع اِ) کاغذ. (مهذب الاسماء). برگه ٔ کاغذ. (ناظم الاطباء). کاغذ بریده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بخشی از کتاب شامل دو صفحه . بعضی گویند ورق به این معنی در کلمات قدماء وجود ندارد بلکه ورق اسم است برای پوستهای نازک که بر آنهابنوشتند و آن استعاره است از برگ درخت . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || برگ . ورقه یکی آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). برگ درخت :
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار.

سعدی .


- ورق آفتاب ؛ رخسار معشوق . (ناظم الاطباء).
- ورق ِ باد ؛ کنایه از زبان است و بعضی نفس کل را گویند. کنایه از زبان است . (برهان ) (آنندراج ) :
حکم خدایی است که از کاف کن
بر ورق باد نویسد سخن .

جامی (از آنندراج ).


- ورق برگردانیدن ؛ کنایه از دگرگون کردن حال و تغییر دادن وضعو اسلوب . (آنندراج ) :
ز گل زیباست درس بازی بلبل ز بر کردن
به تحریک صبا آخر ورق گر برنگرداند.

ظهوری (از آنندراج ).


تیغعریان ترا دید ورق گردانید
آنکه دائم ز خدا عمر تمنا میکرد.

صائب (از آنندراج ).


- ورق برگردیدن ؛ دگرگون شدن :
ورق خوبی معشوق ز هم برگردید
قلم عافیت از عاشق شیدا برخاست .

سعدی .


- ورق برگشتن و ورق گشتن ؛ کنایه از دگرگون شدن حال و تغییر یافتن وضع. (آنندراج ) :
ورق حسن محال است نگردد صائب
هیچ متبوع ندیدیم که تابع نشود.

صائب (از آنندراج ).


چنین که محو تماشابه صورتی چون طفل
ترحم است به حالت ورق چو برگردد.

محمدقلی سلیم (از آنندراج ).


- ورق بینی ؛ (اصطلاح صحافان و کتابفروشان ) دیدن شماره ٔ تمام صفحات کتاب را تا سقطی نباشد. دیدن تمام اوراق کتابی را تا افتاده نداشته باشد.
- ورق پاره ؛ صفحه ٔ کاغذ که پاره باشد :
ز گنجینه ٔ هر ورق پاره ای
طلب کردی آن شغل را چاره ای .

نظامی .


- || (در تداول ) نوشته ٔ بی ارج و سند بی ارزش .
- ورق پیمای :
دل هدهد ورق پیمای راز است
از آن طومار منقارش دراز است .

ملاطغرا.


- ورق چیزی خواندن ؛ کنایه از اوصاف و احوال چیزی خواندن :
تا صبا بر گل و بلبل ورق حسن تو خواند
همه رانعره زنان جامه دران میداری .

حافظ.


- ورق خوان وحی آسمانی ؛ کنایه از مورخان . (آنندراج ).
- ورق خوردن ؛ ملاقی شدن . (آنندراج ).
- ورق داغ ؛ هندسه (رقم ) که بر گوشه های پیشانی (بالا) اوراق نویسند چنانکه پاورق کلمه که پایان صفحات کتاب نویسند مطابق صفحه ٔ اول از ورق دوم و به هندوستان رکابک شهرت دارد. (آنندراج ) :
دفتر لاله تمامی به ورق داغ من است
با دل خون شده ٔ خویش حسابی دارم .

نعمت عالی (از آنندراج ).


- ورق درنوشتن ؛ طی کردن . درنوردیدن :
کنون کآن نواحی ورق درنوشت
زمان گشت و زو نام دانش نگشت .

نظامی .


چو لختی زمین را ورق درنوشت
ز پهلوی وادی درآمد به دشت .

نظامی .


- ورق دریدن ؛ ترک دادن . (آنندراج ) :
خدایی کو شکستن آفریده
ورق بر ساغر و مینا دریده .

زلالی (ازآنندراج ).


- ورق دریده ؛ پاره شده :
گفت ای ورق شکنج دیده
چون دفتر گل ورق دریده .

نظامی .


- ورق راندن ؛ گذشتن . تجاوز کردن :
چو عمرش ورق راند بر بیست سال
به شاهنشهی بر دهل زد دوال .

نظامی (از آنندراج ).


- ورق ریختن ؛ مات کردن و خراب کردن . (غیاث اللغات ). جعل کردن . (آنندراج ).
- ورق زدن ؛ صفحه شماری کردن . تصفح کردن . صفحه صفحه کردن .
- ورق زیرنگین ؛ ورق طلا و نقره که برای افزایش رنگ و براقی آن زیر نگین لعل و یاقوت گذارند :
مشعر نیک است در این جزو زمان نسخه ٔ خویش
از نظر چون ورق زیر نگین پنهان دار.

رضی دانش (از آنندراج ).


- ورق ساز ؛ وراق . (منتهی الارب ). صحاف .
- ورق سنج ؛ مطالعه کننده . (آنندراج ) :
حکیمان دانا ورق سنج راز
ز قانون حکمت گره کرده باز.

میرخسرو (از آنندراج ).


- ورق سیاه بودن ؛ گناهکار بودن :
بی عنایات حق و خاصان حق
گر ملک باشد سیاهستش ورق .

مولوی .


- ورق سیاه کردن و سیاه ساختن ؛ کنایه از مسوده کردن . (آنندراج ) :
ورق و دوات و کاغذ همه جمع کرده نرگس
که به وصف چشم خوبان ورقی سیاه سازد.

طاهر غنی (از آنندراج ).


- ورق شستن ؛ پاک کردن ورق از نوشته . مجازاً ترک گفتن :
همین است رازی که ما جسته ایم
ز دیگر حکایت ورق شسته ایم .

نظامی .


- ورق شکستن :
ورق بشکنم عقل بدنام را
دباغت دهم قالب خام را.

میرخسرو (از آنندراج ).


- ورق شماری کردن ؛ ورق شمردن .یکایک برگهای کاغذ یا کتاب را شمردن که کم و کاست نباشد.
- ورق شمردن :
رنجبر وقت رنج بردن تست
گنج شه در ورق شمردن تست .

نظامی .


- ورق صینی ؛ کاغذ چینی و آن را از گیاه خشک کردندی . (ابن الندیم از یادداشت مؤلف ).
- ورق کباب :
همه شرح سوز و اشک و غم و پیچ و تاب باشد
ورق کتاب عاشق ورق کباب باشد.

طاهر وحید (از آنندراج ).


- ورق کردن :
گر نظری کنی کند کشته ٔ صبر من ورق
ور نکنی چه بردهد کشت امید باطلم .

سعدی .


- ورق گردانی :
از نسیمی دفتر ایام بر هم میخورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن .

صائب .


- ورق گردانیدن ؛ فعل عبث کردن و عیب بی عملی خود نهفتن و وضع قبلی خود به یک بارگی ترک نمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنایه از عوض و بدل کردن مهر و محبت باشد به قهرو کین و یا برعکس و کنایه از تغییر دادن اوضاع و اسلوب هم هست . (برهان ) (ناظم الاطباء).
- ورق گشادن :
شه که خشم خدای باد بر او
نام خود را ورق گشاد بر او.

نظامی .


- ورق مال ؛ ورق مالنده . در بیت زیر یعنی درنوردنده و مالنده ٔ نامه . سیاه کننده ٔ آن که حسنات اعمال را درهم مالد :
پس از پنجاه چله در چهل سال
مزن پنجه در این حرف ورق مال .

نظامی .


- ورق نانوشته خواندن ؛ کنایه از احوال غیب دانستن . (آنندراج ).
- ورق ورق گشتن ؛ تصفح کردن و کنایه از نیک مطالعه و بررسی کردن :
کتابخانه ٔ عالم ورق ورق گشتم
خط تو دیدم و گفتم که مدعا اینجاست .

امان اﷲ امانی (از آنندراج ).


|| دراهم مضروبه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). پول سکه شده و درهم مضروب . (ناظم الاطباء). || نسل : انت َ طَیِّب الورق ؛ ای طَیِّب النسل . و این تشبیه است به برگ درخت که از درخت بیرون می آید. (از اقرب الموارد). || خون پاره ٔ مدور بر زمین یا ریم و زردآب که از ریش چکد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (ص ) خسیس . (از اقرب الموارد از لسان العرب ): رجل ورق ؛ مرد پست فرومایه . (از اقرب الموارد). || (اِ) هر چه ستور آن را پاسپر کرده وشکسته باشد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). || هر حیوان زنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || مال از درم و شتر و جز آن .(ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوسفند. (مهذب الاسماء). || نوجوانان قوم یا جوانان سست . || نیکویی قوم و خوبی ایشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || جمال دنیا و خرمی و خرسندی آن نیز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کارت بازی . (یادداشت مرحوم دهخدا). قسمی بازی با ورقهایی مخصوص مصور به صوری خاص . || هریک از برگهای بازی . هر برگ از دسته ٔ آس و گنجفه و جز آن .
- ورق باز ؛کسی که با ورق قمار کند.
- ورق بازی ؛ عمل و حرفه و شغل قمار با ورق . قمار کردن به وسیله ٔ اوراق بازی .
- ورق قمار .

ورق . [ وَ رِ ] (ع اِ) سیم مضروب .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، اوراق ، وِراق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (ص ) (رجل ...) مرد فرومایه ٔ ناکس . (منتهی الارب ).


ورق . [ وُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَورَق . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ج ِ ورقاء. کبوتران . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء).


ورق. [ وَ ] ( ع مص ) برگ آوردن درخت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). برگ بیاوردن درخت. ( تاج المصادر بیهقی ). || برگ گرفتن از درخت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). برگ از درخت فرا گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ).

ورق. [ وَ رَ ] ( ع اِ ) کاغذ. ( مهذب الاسماء ). برگه کاغذ. ( ناظم الاطباء ). کاغذ بریده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). بخشی از کتاب شامل دو صفحه. بعضی گویند ورق به این معنی در کلمات قدماء وجود ندارد بلکه ورق اسم است برای پوستهای نازک که بر آنهابنوشتند و آن استعاره است از برگ درخت. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || برگ. ورقه یکی آن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). برگ درخت :
برگ درختان سبز در نظر هوشیار
هر ورقش دفتری است معرفت کردگار.
سعدی.
- ورق آفتاب ؛ رخسار معشوق. ( ناظم الاطباء ).
- ورق ِ باد ؛ کنایه از زبان است و بعضی نفس کل را گویند. کنایه از زبان است. ( برهان ) ( آنندراج ) :
حکم خدایی است که از کاف کن
بر ورق باد نویسد سخن.
جامی ( از آنندراج ).
- ورق برگردانیدن ؛ کنایه از دگرگون کردن حال و تغییر دادن وضعو اسلوب. ( آنندراج ) :
ز گل زیباست درس بازی بلبل ز بر کردن
به تحریک صبا آخر ورق گر برنگرداند.
ظهوری ( از آنندراج ).
تیغعریان ترا دید ورق گردانید
آنکه دائم ز خدا عمر تمنا میکرد.
صائب ( از آنندراج ).
- ورق برگردیدن ؛ دگرگون شدن :
ورق خوبی معشوق ز هم برگردید
قلم عافیت از عاشق شیدا برخاست.
سعدی.
- ورق برگشتن و ورق گشتن ؛ کنایه از دگرگون شدن حال و تغییر یافتن وضع. ( آنندراج ) :
ورق حسن محال است نگردد صائب
هیچ متبوع ندیدیم که تابع نشود.
صائب ( از آنندراج ).
چنین که محو تماشابه صورتی چون طفل
ترحم است به حالت ورق چو برگردد.
محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).
- ورق بینی ؛ ( اصطلاح صحافان و کتابفروشان ) دیدن شماره تمام صفحات کتاب را تا سقطی نباشد. دیدن تمام اوراق کتابی را تا افتاده نداشته باشد.
- ورق پاره ؛ صفحه کاغذ که پاره باشد :
ز گنجینه هر ورق پاره ای
طلب کردی آن شغل را چاره ای.
نظامی.

فرهنگ عمید

۱. کاغذ، برگ، واحد شمارش کاغذ.
۲. هر نوع صفحۀ فلزی پهن و نازک: ورق آلومینیوم.
۳. هریک از کارت های مقوایی مصور و مستطیل شکل که برای هر نوع بازی قمار.
۴. بازی قمار با کارت های شکل دار: داشتند ورق بازی می کردند.
۵. [قدیمی] برگ درخت.

دانشنامه عمومی

ورق می تواند به موارد زیر اشاره کند:
فلزی
کاغذ
بازی ورق
پاسور

فرهنگ فارسی ساره

برگ، برگه


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کلمه ورق به معنای برگ در موارد متعددی در قرآن آمده است .
واژه «وَرَق» به معنای برگ ، سه بار در قرآن به کار رفته است افزون بر آن در آیات بسیاری که باغهای بهشتی یا زمینی با تعابیری چون «حَدائِقَ ذاتَ بَهجَة» به معنای باغهای خوش منظره و سرور آفرین «و جَنّـت اَلفافـا» به معنای باغهایی با تراکم بسیار «جَنّـت تَجری مِن تَحتِهَا الاَنهـرُ» به معنای باغهایی با نهرهای جاری از زیر درختان وصف شده، یا گیاهان و روییدنیهای زمین آیتی الهی قلمداد شده اشاراتی به برگ رفته است. بنا به نظر برخی مفسران، تعبیر «اَهُشُّ بِها عَلی غَنَمی»
نیز در جریان تکلم خدا با موسی به معنای فرو ریختن برگها از درختان برای تغذیه گوسفندان است.


ورق به معنای در هم
شایان ذکر است که واژه «وَرِق» در آیه «فَابعَثوا اَحَدَکم بِوَرِقِکم هـذِهِ اِلَی المَدینَةِ» به معنای درهم بوده و به دلیل تشابه آن با برگ در پهنا، بدین نام خوانده می شده است.

ورق به معنای برگ درخت
برگهای درختان با ایفای نقش غذاسازی، تولید اکسیژن و پاکسازی هوا، از شگفتیهای آفرینش به شمار می آیند و در روایتی منسوب به امام صادق، با اشاره به ساختمان پیچیده آنها، آیتی الهی بیان شده اند. گیاهان بدون برگ، در تهیه غذا به دیگر گیاهان وابسته اند و انگل به حساب می آیند.«سِپِس» (Dodder و در طب سنتی کشوث) از این دسته گیاهان است که پس از یافتن گیاه میزبان به آن خورده، سپس ریشه و قسمت پیش از پیوندمی خشکد. برخی مفسران «شَجَرَةِ خَبیثَة» را که گیاهی بی ریشه در زمین وصف شده، به آن تفسیر کرده اند.
خداوند در آیات بسیاری برای بیان علم و قدرت خود به برگها و روییدنیهای زمین اشاره کرده است. در از علم خداوند به هرآنچه در خشکی و دریاست و از جمله ریزش یکایک برگها سخن می رود: «و عِندَهُ مَفاتِحُ الغَیبِ لا یعلَمُها اِلاّ هُوَ ویعلَمُ ما فِی البَرِّ والبَحرِ وما تَسقُطُ مِن ورَقَة اِلاّ یعلَمُها...». این آیه افزون بر اشاره به علم کلی خداوند به همه اشیا، بیانگر آگاهی او به همه جزئیات و حتی ریزش برگهاست که بر اثر فراوانی آنها، برای بشر غیر قابل شمارش می نمایند.
در برخی روایات نیز ریزش برگها به سقط جنین تأویل شده است.
خداوند در آیاتی دیگر با اشاره به سرسبزی زمین و زیبایی بخشی گیاهان به طبیعت که بیشتر ناشی از برگهای درختان است نشانه ای بر قدرت خود می آورد که از آن جمله سبز گشتن زمین با آب باران در آیات ۹۹ سوره انعام و۶۳ سوره حج و زیبایی بخشی درختان تحت عنوان «بهیج» و «بهجه» در آیات سوره حج آیه ۵ و نمل آیه۶۰ و ق آیه ۷ آمده است.

برگ به عنوان پوشش در قرآن
...

[ویکی الکتاب] معنی وَرَقِ: برگ
معنی صَّفْحَ: گذشت کردن - نادیده گرفتن- صفحه (در معنای "صفح "روی خوش نشان دادن نیز مستتر است. پس معنای صفحت عنه این است که علاوه بر اینکه او را عفو کردم روی خوش هم به او نشان دادم ، و یا این است که من صفحه روی او را دیدم در حالی که به روی خود نیاوردم ، و یا این اس...
معنی وَرِقِکُمْ: پولتان (کلمه ورق به معنای پول است ، بعضی گفتهاند به معنای پول نقره است ، چه سکهدار باشد و چه بی سکه)
معنی نَضْرِبُ: می زنیم (عبارت "أَفَنَضْرِبُ عَنکُمُ ﭐلذِّکْرَ صَفْحاً أَن کُنتُمْ قَوْماً مُّسْرِفِینَ"یعنی :"آیا به جرم اینکه شما مردمی اسرافگرید از فرستادن قرآن به سوی شما صرفنظر کنیم"در واقع موضوع نازل کردن قرآن را به صفحه ای تشبیه کرده که با ورق زدن از آن عبور ...
ریشه کلمه:
ورق (۴ بار)

«ورقة» در روایات به معنای جنین سقط شده و در لغت به معنای برگ است.
برگ. . شروع کردند از برگ درختان باغ بر عورت خویش می‏چسباندند. واحد آن ورقه است .

جدول کلمات

برگ

پیشنهاد کاربران

معنی داروی گیاهی میباشد


برگ. . صفحه. . برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتریست معرفت کردگار

این واژه عربی شده ی همان واژه" برگ" فارسی است که در پهلوی به شکل "ورگ" هم بوده است.


کلمات دیگر: