کلمه جو
صفحه اصلی

بالشت


مترادف بالشت : بالش، متکا، مخده

فارسی به انگلیسی

pillow, bolster


مترادف و متضاد

بالش، متکا، مخده


فرهنگ فارسی

( اسم ) واحد مقیاس برای زر و سیم . یا بالش زر ( طلا ) . معادل ۸ مثقال و دو دانگ طلا یا معادل ۲٠٠٠ دینار . یا بالش سیم ( نقره ) . معادل ۸ درم و دو دانگ نقره یا ۲٠٠ دینار.
نوعی از پول در تداول مردم

لغت نامه دهخدا

بالشت. [ ل ِ ] ( اِ ) بالش. بالشی را گویند که در زیر سر نهند. ( برهان قاطع ) ( هفت قلزم ). تکیه که پرها در آن آکنده باشد. ( آنندراج ). آنچه به وقت خواب زیر سر نهند. ( غیاث اللغات ). بالش یا چیزی که از پر و یا پشم یا پنبه آکنده کرده زیر سر نهند. ( ناظم الاطباء ). وساده. متکا. بالین :
با سر بیدولتان دولت نگردد جفت اگر
از پرو بال هما سازم پر بالشت را.
سنائی.
در چشم محققان چه زیبا و چه زشت
سر منزل عاشقان چه دوزخ چه بهشت
پوشیدن بیدلان چه اطلس چه پلاس
زیر سر عاشقان چه بالشت و چه خشت.
شیخ عمادالدین ( از شعوری ).
صد مرغ دل به منقار از بال خود کشد پر
جایی که آن پریرو بالشت پر بدارد.
ملاطغرا ( از آنندراج ).
و رجوع به بالش شود. || تکیه. پشتی. مسند. بالش : تختی هم از زر سرخ بود... مصلی و بالشت پس پشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 550 ).
- بالشت پیل ؛ آنچه در اوائل حال برای آموختن پیل نوگرفتار از پنبه به مقدار تکیه کلان راست کنند و پیل نوگرفتار را به آن باولی دهند. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ).

بالشت. [ ل ِ ] ( اِ ) نوعی پول در تداول مردم چین. اسکناس. پول چاو. ابن بطوطه گوید: خرید و فروش مردم چین نه بدینار و نه درهم است بلکه آنان بقطعاتی از کاغذ خرید و فروش می کنند که هر قطعه آن به اندازه کف دست چاپ شده است وهر بیست و پنج قطعه از آن بلِت نامند و در حکم دینار نزد ماست ، چون یکی از این کاغذها پاره شود، آنرا به دارالسکه می برند و در آنجا عوض میکنند و از این بابت اجرتی هم نمی طلبند، و چون کسی ببازار رود نمیتواند با درهم یا دینار نقره و طلا خرید و فروش کند بل باید آن را تبدیل به بالشت نماید و سپس با آن آنچه میخواهد خریداری کند. ( از سفرنامه ابن بطوطه ). || نام وزنی است مقدار هشت مثقال و دو دانگ طلا. ( هفت قلزم ). || شبر. وجب. ( ناظم الاطباء ).

بالشت . [ ل ِ ] (اِ) بالش . بالشی را گویند که در زیر سر نهند. (برهان قاطع) (هفت قلزم ). تکیه که پرها در آن آکنده باشد. (آنندراج ). آنچه به وقت خواب زیر سر نهند. (غیاث اللغات ). بالش یا چیزی که از پر و یا پشم یا پنبه آکنده کرده زیر سر نهند. (ناظم الاطباء). وساده . متکا. بالین :
با سر بیدولتان دولت نگردد جفت اگر
از پرو بال هما سازم پر بالشت را.

سنائی .


در چشم محققان چه زیبا و چه زشت
سر منزل عاشقان چه دوزخ چه بهشت
پوشیدن بیدلان چه اطلس چه پلاس
زیر سر عاشقان چه بالشت و چه خشت .

شیخ عمادالدین (از شعوری ).


صد مرغ دل به منقار از بال خود کشد پر
جایی که آن پریرو بالشت پر بدارد.

ملاطغرا (از آنندراج ).


و رجوع به بالش شود. || تکیه . پشتی . مسند. بالش : تختی هم از زر سرخ بود... مصلی و بالشت پس پشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 550).
- بالشت پیل ؛ آنچه در اوائل حال برای آموختن پیل نوگرفتار از پنبه به مقدار تکیه ٔ کلان راست کنند و پیل نوگرفتار را به آن باولی دهند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).

بالشت . [ ل ِ ] (اِ) نوعی پول در تداول مردم چین . اسکناس . پول چاو. ابن بطوطه گوید: خرید و فروش مردم چین نه بدینار و نه درهم است بلکه آنان بقطعاتی از کاغذ خرید و فروش می کنند که هر قطعه ٔ آن به اندازه ٔ کف دست چاپ شده است وهر بیست و پنج قطعه از آن بلِت نامند و در حکم دینار نزد ماست ، چون یکی از این کاغذها پاره شود، آنرا به دارالسکه می برند و در آنجا عوض میکنند و از این بابت اجرتی هم نمی طلبند، و چون کسی ببازار رود نمیتواند با درهم یا دینار نقره و طلا خرید و فروش کند بل باید آن را تبدیل به بالشت نماید و سپس با آن آنچه میخواهد خریداری کند. (از سفرنامه ٔ ابن بطوطه ). || نام وزنی است مقدار هشت مثقال و دو دانگ طلا. (هفت قلزم ). || شبر. وجب . (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

= بالِش۱
= بالَش

بالِش۱#NAME?


بالَش#NAME?


دانشنامه عمومی

بالشت (به آلمانی: Ballstädt) یک شهر در آلمان است که در گوتا واقع شده است. بالشت ۷۳۲ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای آلمان

گویش مازنی

/baalesht/ بالشت – متکا

بالشت – متکا


پیشنهاد کاربران

بالشن


کلمات دیگر: