کلمه جو
صفحه اصلی

بالغ شدن


برابر پارسی : پزاویدن

فارسی به انگلیسی

mature, swell, turn, to come of age

to come of age


mature, swell, turn


فارسی به عربی

کمیة , معدل

مترادف و متضاد

amount (فعل)
رسیدن، بالغ شدن

average (فعل)
بالغ شدن، حد وسط پیدا کردن، میانه قرار دادن، میانگین گرفتن

maturate (فعل)
رسیدن، بالغ شدن، سرباز کردن

فرهنگ فارسی

خود را شناختن بجای مردان رسیدن

لغت نامه دهخدا

بالغ شدن. [ ل ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) خود را شناختن.بجای مردان رسیدن. بجای زنان رسیدن. بحد بلوغ رسیدن پسر یا دختر. ( ناظم الاطباء ). مدرک شدن :
شاخ طفلی بود و نوخط گشت و بالغ شد کنون
گرد زُمْرُد بر عذارش زآن عیان افشانده اند.
خاقانی.
از آنکس که بالغ شد اقبالش او را
عروس ظفر در شبستان نماید.
خاقانی.
ای طفل که دفع مگس از خویش ندانی
هرچند که بالغ شدی آخر نه همانی ؟
سعدی ( صاحبیه ).
|| رسیدن. منتهی شدن :
تا به چهل سال که بالغ شود
خرج سفرهاش مبالغ شود.
نظامی.


کلمات دیگر: