مترادف بافنده : پارچه باف، نساج، جولاه، جولاهه، شعرباف، قالی باف، تریکوباف
بافنده
مترادف بافنده : پارچه باف، نساج، جولاه، جولاهه، شعرباف، قالی باف، تریکوباف
فارسی به انگلیسی
weaver, knitter
فارسی به عربی
حائک
مترادف و متضاد
اسم
پارچهباف، نساج
جولاه، جولاهه، شعرباف
قالیباف
تریکوباف
۱. پارچهباف، نساج
۲. جولاه، جولاهه، شعرباف
۳. قالیباف
۴. تریکوباف
بافنده
بافنده، نساج، جولا
لغت نامه دهخدا
بافنده. [ ف َ دَ / دِ ] ( نف )آنکه بافتن کار دارد. آنکه بافد. ( از ناظم الاطباء ).نساج. جولاهه. ( آنندراج ) ( شعوری ). حائک. جولاه. ناسج.پای باف. گوفشانه. شاتن. ( منتهی الارب ). واشیه. ( منتهی الارب ). وصاد [ وَ ص صا ] ( منتهی الارب ) :
بوریاباف اگر چه بافنده ست
نبرندش بکارگاه حریر.
کار هر بافنده و حلاج نیست.
مشو بافنده لفاف و کذاب.
عقل بافنده ست منشان عقل را بر تخت عشق
آسمان عشاق را و ریسمان جولاه را.
بوریاباف اگر چه بافنده ست
نبرندش بکارگاه حریر.
سعدی ( گلستان ).
از کمانی سست ، سخت انداختن کار هر بافنده و حلاج نیست.
جامعالتمثیل.
سخنهایت کنی چون در خوشاب مشو بافنده لفاف و کذاب.
( از فرهنگ شعوری ).
|| در شعر ذیل ظاهراً بمعنی سخن باف و استدلال کننده و نکته سنج است : عقل بافنده ست منشان عقل را بر تخت عشق
آسمان عشاق را و ریسمان جولاه را.
سنائی.
|| بمجاز، بیهوده گوی. احمق. ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192 ).فرهنگ عمید
۱. کسی چیزی را می بافد، نساج، جولاه، جولاهه.
۲. [مجاز] کسی مه سخنان یا اشعار سست و بی معنی می گوید.
۲. [مجاز] کسی مه سخنان یا اشعار سست و بی معنی می گوید.
گویش اصفهانی
تکیه ای: ša:rbâf
طاری: ---bâf
طامه ای: bâfanda
طرقی: bâfanda
کشه ای: ---bâf
نطنزی: --- bâf
واژه نامه بختیاریکا
چینا؛ چینی گر
جدول کلمات
نساج
پیشنهاد کاربران
ناسج
پارچه باف، نساج، جولاه، جولاهه، شعرباف، قالی باف، تریکوباف
جولا
کلمات دیگر: