کلمه جو
صفحه اصلی

باز شدن


مترادف باز شدن : گشاده شدن، گشوده شدن، مفتوح شدن، وا شدن ، شکفته شدن، شکوفا شدن

متضاد باز شدن : بسته شدن، پژمرده شدن، خشکیدن

فارسی به انگلیسی

to open, to clear up, disengage


clear, fly, open, opening


فارسی به عربی

افتح , مفتوح

مترادف و متضاد

open (فعل)
گشودن، روشن شدن، شکفتن، باز کردن، گشادن، افتتاح کردن، اشکار ساختن، باز شدن، اشکار کردن، بسط دادن

unroll (فعل)
باز کردن، باز شدن

unlatch (فعل)
باز شدن، چفت را باز کردن، قفل را باز کردن

uncouple (فعل)
رها کردن، جدا کردن، باز شدن، از قلاده باز کردن، از حالت زوجی خارج کردن

گشاده شدن، گشوده شدن، مفتوح شدن، وا شدن ≠ بسته شدن


۱. گشاده شدن، گشوده شدن، مفتوح شدن، وا شدن ≠ بسته شدن
۲. شکفته شدن، شکوفا شدن، وا شدن ≠ پژمردهشدن، خشکیدن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) گشاده شدن ( درو مانند آن ) گشود شدن مفتوح گردیدن .

فرهنگ معین

(شُ دَ ) (مص ل . ) ۱ - گشاده شدن . ۲ - رفتن .

لغت نامه دهخدا

باز شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ضد بسته شدن. گشایش یافتن. مفتوح شدن :
بروی خود در طماع باز نتوان کرد
چو باز شد، به درشتی فراز نتوان کرد.
سعدی ( از ارمغان آصفی ).
- باز شدن آسمان ؛ گشاده شدن آن. بی ابر شدن. صافی شدن. اِصحاء. صَحو. ( منتهی الارب ).
- بازشدن چشم ؛ واقف شدن. مطلع شدن. آگاه شدن. بازشدن دیده :
چو چشم و دل پادشه باز شد
جهان نیز بااو هم آواز شد.
فردوسی.
- || روشن شدن. نور یافتن :
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بوئی دیده یعقوب باز.
مولوی.
- || دیده باز کردن. نگاه کردن. چشم انداختن. نگریستن :
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید.
سعدی ( بدایع ).
دگر به روی کسم دیده باز می نشود
خلیل من همه بتهای آذری بشکست.
سعدی ( طیبات ).
- باز شدن خورشید یا ماه پس از خسوف یا کسوف ؛ بیرون آمدن از گرفتگی. انجلاء شمس. انجلاء قمر. انکشاف.
- باز شدن در ؛ انسفاق :
جز بدین حال کی شود بر مرد
بدو عالم در سعادت باز.
ناصرخسرو.
- باز شدن دل ؛ خوشحال شدن.خوشدل شدن. آرامش یافتن. مسرور شدن. رفع غم و کدورت شدن. فرح و انبساط دست دادن.
- باز شدن راه ؛ رفع مانع شدن از طی طریق ، ( تمام شدن برف ، مصون ماندن از دزد و قطاع الطریق و دشمن ).
- باز شدن غنچه و گل و امثال آن ؛ شکفتن. شکوفان شدن. بشکفتن :
گل شکفته شنیدی که باز شد به شجر.
عنصری.
چو نرگس شود باز چون چشم باز
شود پای بط بر چنار آشکار.
ناصرخسرو.
- باز شدن گوشه چشم به چیزی ؛ التفات کردن به وی. ( آنندراج ) ( مجموعه مترادفات ).
گوشه چشم رضائی به منت باز نشد
هم چنین عزت صاحبنظران میداری.
حافظ ( از آنندراج ).
- باز شدن هوا ؛روشن شدن. آفتابی شدن هوا پس از ابر و بارندگی و مه. بی ابر شدن آسمان.
- باز شدن یخ ( و هر چیز که منجمد شده باشد ) ؛ آب شدن. از حالت جمادبه میعان درآمدن. ذوبان.، بازشدن. [ ش ُ دَ ] ( مصدر مرکب ) دوباره منصوب شدن. باز بر سر کار آمدن : پس یوسف مر این شرابدار را گفت چون پیش ملک خداوندت بنشینی وبمرتبت خویش بازشوی مرا یاد کن. ( ترجمه طبری بلعمی ). || بازگشتن. رجوع. مراجعت :

باز شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ضد بسته شدن . گشایش یافتن . مفتوح شدن :
بروی خود در طماع باز نتوان کرد
چو باز شد، به درشتی فراز نتوان کرد.

سعدی (از ارمغان آصفی ).


- باز شدن آسمان ؛ گشاده شدن آن . بی ابر شدن . صافی شدن . اِصحاء. صَحو. (منتهی الارب ).
- بازشدن چشم ؛ واقف شدن . مطلع شدن . آگاه شدن . بازشدن دیده :
چو چشم و دل پادشه باز شد
جهان نیز بااو هم آواز شد.

فردوسی .


- || روشن شدن . نور یافتن :
بو دوای چشم باشد نورساز
شد ز بوئی دیده ٔ یعقوب باز.

مولوی .


- || دیده باز کردن . نگاه کردن . چشم انداختن . نگریستن :
کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر
که آب دیده به رویش فرو نمی آید.

سعدی (بدایع).


دگر به روی کسم دیده باز می نشود
خلیل من همه بتهای آذری بشکست .

سعدی (طیبات ).


- باز شدن خورشید یا ماه پس از خسوف یا کسوف ؛ بیرون آمدن از گرفتگی . انجلاء شمس . انجلاء قمر. انکشاف .
- باز شدن در ؛ انسفاق :
جز بدین حال کی شود بر مرد
بدو عالم در سعادت باز.

ناصرخسرو.


- باز شدن دل ؛ خوشحال شدن .خوشدل شدن . آرامش یافتن . مسرور شدن . رفع غم و کدورت شدن . فرح و انبساط دست دادن .
- باز شدن راه ؛ رفع مانع شدن از طی طریق ، (تمام شدن برف ، مصون ماندن از دزد و قطاع الطریق و دشمن ).
- باز شدن غنچه و گل و امثال آن ؛ شکفتن . شکوفان شدن . بشکفتن :
گل شکفته شنیدی که باز شد به شجر.

عنصری .


چو نرگس شود باز چون چشم باز
شود پای بط بر چنار آشکار.

ناصرخسرو.


- باز شدن گوشه ٔ چشم به چیزی ؛ التفات کردن به وی . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ).
گوشه ٔ چشم رضائی به منت باز نشد
هم چنین عزت صاحبنظران میداری .

حافظ (از آنندراج ).


- باز شدن هوا ؛روشن شدن . آفتابی شدن هوا پس از ابر و بارندگی و مه . بی ابر شدن آسمان .
- باز شدن یخ (و هر چیز که منجمد شده باشد) ؛ آب شدن . از حالت جمادبه میعان درآمدن . ذوبان .

گویش اصفهانی

تکیه ای: tâq niyi / vebiyan
طاری: vâboy(mun)
طامه ای: tâq ništan
طرقی: vâboymun
کشه ای: vâboymun
نطنزی: dâq nešeštan /vâboyan


پیشنهاد کاربران

باسلام
واژه ی "وا شدن" محاوره محسوب می شود یا رسمی؟

باز شدن: برگشتن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷. ص ۲۷۱ ) .

شکفته شدن ، وا شدن

باز شدن، وا شدن ، شکفته شدن


کلمات دیگر: