کلمه جو
صفحه اصلی

باطل شدن


مترادف باطل شدن : ابطال شدن، از اعتبار افتادن، فسخ شدن، لغو شدن، نامعتبراعلام شدن، بی معنی شدن، بیهوده شدن، ناحق جلوه گر شدن، ناراست قلمداد شدن، ضایع شدن، خط خوردن

فارسی به انگلیسی

lapse

مترادف و متضاد

void (فعل)
باطل کردن، بی اثر کردن، باطل شدن، خارج شدن، بیرون ریختن، پوچ کردن، دفع شدن، از درجه اعتبار ساقط کردن

dispense (فعل)
باطل کردن، بخشیدن، توزیع کردن، معاف کردن، باطل شدن

ابطال شدن، از اعتبار افتادن، فسخ شدن، لغو شدن، نامعتبراعلام شدن


بی‌معنی شدن، بیهوده شدن


ناحق جلوه‌گر شدن، ناراست قلمداد شدن


ضایع شدن


خط خوردن


۱. ابطال شدن، از اعتبار افتادن، فسخ شدن، لغو شدن، نامعتبراعلام شدن
۲. بیمعنی شدن، بیهوده شدن
۳. ناحق جلوهگر شدن، ناراست قلمداد شدن
۴. ضایع شدن
۵. خط خوردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بیهوده شدن بی معنی گردیدن. ۲ - نا راست جلوه کردن نا حق معرفی شدن.

لغت نامه دهخدا

باطل شدن. [ طِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) ( ... روزه و امثال آن ) از میان رفتن. تباه گشتن. فاسدشدن. ( از آنندراج ). ناچیز شدن. هیچ شدن. ( ناظم الاطباء ). بطلان. تباه شدن بواسطه عملی مبطل :
این مملکت خسرو تأیید سمائی است
باطل نشود هرگز تأیید سمائی.
منوچهری.
زرق تن پاک همه باطل و ناچیز شود
گر نیاید بدرتاش تکین بر دم آش .
ناصرخسرو.
نکوئی گر کنی منت منه ، زان
که باطل شد زمنت جود و احسان.
ناصرخسرو.
دعوی که مجرد بود از شاهد معنی
باطل شودش اصل به چونی و چرائی.
سنائی.
بس توبه و پرهیزم کز عشق تو باطل شد
منبعد بر آن شرطم کز توبه بپرهیزم.
سعدی.
از دل ما سیهان مهر سفیدان بردند
سحر باطل شود آنجای که اعجاز آید.
واله هروی ( از آنندراج ).
|| حُبوط. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). ساقط شدن. فوت شدن. || از میان بشدن. ( یادداشت مؤلف ). از میان رفتن. معدوم گردیدن. نیست گشتن : اکنون دختر آمد امید من باطل شد. ( قصص الانبیاء ص 203 ). و بسبب این تب شهوت طعام یکبارگی باطل شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اگر بسیار در آفتاب بماند [ صندل ] و کهن شود بوی آن باطل گردد. ( فلاحت نامه ). || از کار افتادن. ساقط شدن : و بسیار دیده اند که نشانه های بیمناک پدید آمده است مثلاً نبض باطل شده است... ( ذخیره خوارزمشاهی ). گاهی که سردی غلبه کند نبض باطل شود. و گاهی که حرارت برافروزد و سریع شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و اندر هر دو نوع ( زکام ) آواز گرفته باشد و سخن در بینی گوید و حس بوئیدن باطل شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- باطل شدن آواز ؛ گرفتن آواز. برنیامدن آواز بسبب بیماری و جز آن : کسی را که آواز باطل شده باشد [ تریاق را ] هم در ماءالعسل دهند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

جدول کلمات

بطلان

پیشنهاد کاربران

هدر

ملقا

Revoke

از کار افتادن ؛ باطل شدن. بی کار گردیدن. از کار واماندن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چو شصت آمد نشست آمد پدیدار
چو هفتادآمد افتاد آلت از کار.
نظامی.
جمله افتادند از تدبیر و کار
ماند کار حکمهای کردگار.
مولوی.


کلمات دیگر: