برابر پارسی : اندرونه
احشاء
برابر پارسی : اندرونه
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
معی
عربی به فارسی
احشاء خوراکي مرغ خانگي و غيره (ازقبيل دل و جگر) , خرده ريز , جزءي
مترادف و متضاد
شکم، طاقت، نیرو، تنگه، روده، زه، جرات، دل و روده، شکنبه، احشاء، شکم گندگی، بنیه
اندرون، احشاء، عضوی که در احشاء واقع شده است
فرهنگ معین
( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ حشا، اندرونه ، اعضای درونی بدن مانند: دل و جگر و معده و روده . احصائیه (اِ یُِ ) [ ع . ] (اِمر. ) ۱ - آمار، شمار. ۲ - دانشی که موضوع آن دسته بندی منظم امور اجتماعی است .
لغت نامه دهخدا
احشاء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حَشا. آنچه در سینه و شکم باشد از دل و جگر و معده و روده. ( غیاث ). آنچه در شکم است از دل و جگر و سپرز. ( وطواط ). اندرونه :
چون مار همه بر تن او بترکد اندام
چون نار همه در شکمش خون شود احشا.
احشاء. [ اِ ] ( ع مص ) دادن شتر ریزه. ( منتهی الارب ). شتر خرد و ریزه دادن.
چون مار همه بر تن او بترکد اندام
چون نار همه در شکمش خون شود احشا.
مسعودسعد.
|| در عرف عام ، اعضائی که حشو تنور تن یعنی به درون آن باشند و در پاره ای جاها مراد مجموع چیزهاست که در میان اضلاع است از آلات تنفس و آلات غذا.احشاء. [ اِ ] ( ع مص ) دادن شتر ریزه. ( منتهی الارب ). شتر خرد و ریزه دادن.
احشاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حَشا. آنچه در سینه و شکم باشد از دل و جگر و معده و روده . (غیاث ). آنچه در شکم است از دل و جگر و سپرز. (وطواط). اندرونه :
چون مار همه بر تن او بترکد اندام
چون نار همه در شکمش خون شود احشا.
|| در عرف عام ، اعضائی که حشو تنور تن یعنی به درون آن باشند و در پاره ای جاها مراد مجموع چیزهاست که در میان اضلاع است از آلات تنفس و آلات غذا.
چون مار همه بر تن او بترکد اندام
چون نار همه در شکمش خون شود احشا.
مسعودسعد.
|| در عرف عام ، اعضائی که حشو تنور تن یعنی به درون آن باشند و در پاره ای جاها مراد مجموع چیزهاست که در میان اضلاع است از آلات تنفس و آلات غذا.
احشاء. [ اِ ] (ع مص ) دادن شتر ریزه . (منتهی الارب ). شتر خرد و ریزه دادن .
پیشنهاد کاربران
اعضاء درون بدن، دل و جگر و شش و کلیه و سپرز و معده و روده، اندرونه
اعضای داخلی : viscera
آنچه که درونکالبد بدن قرار دارد
کلمات دیگر: