کلمه جو
صفحه اصلی

همانا


مترادف همانا : بدون شک، بی شک، ظاهراً، قطعاً

فارسی به انگلیسی

evidently, surely, indeed, verily, verlly

indeed, verlly


evidently, surely


فارسی به عربی

بالتاکید , فی الحقیقة

مترادف و متضاد

indeed (قید)
واقعا، فعلا، همانا، محققا، براستی، در واقع، حقیقتا، فی الواقع، هر اینه، آره راستی

certainly (قید)
مطمئنا، قطعا، یقینا، حتما، همانا، محققا

بدون‌شک، بی‌شک، ظاهراً، قطعاً


فرهنگ فارسی

پنداری ، گویی، مثل ومانند، شبیه، مانا، پنداری وگوئی، تاکید
۱- مانا گویا پنداری ظاهرا : دلت همانا زنگارمعصیت دارد به آب توب. خالص بشویش از عصیان . ( خسروانی ) توضیح اسدی ( صفح. فوق ) همانا را بمعنی پنداری آورده : موید قول او گفتارشمس قیس است دیگری گفته است : متصل بادا ترا امداد لطف ایزدی مادت عمرتودر آخر اوایل یافته و مادت مشدد باشد و همانا مدت عمر تو در آخر اوایل یافته . گفته باشد و این بهتر از اوایل باشد و درست تر. ۲- بتحقیق یقینا قطعا : ز صد داستان کان ثنائ تراست همانا که یک داستان باشدی . ( مسعودسعد ) یا نه همانا که . قطعا نه : مرد مرادی نه همانا که مرد مرگ چنان خواجه نه کاریست خرد. ) ( رودکی ) ۳- ( اسم ) خیال گمان : خیال همانا. یا گفتن بر همانا.

فرهنگ معین

( ~. ) (ق . ) به طور یقین ، بی شک .

لغت نامه دهخدا

همانا. [ هََ ] ( ق ) مانا. گویا. پنداری. گمان بری. فرق مانا و همانا این است که «همانا» به تحقیق نزدیکتر است و بعضی گویند به معنی «ظاهراً» و «یقین » باشد و مانا به معنی پنداری و گمان بری. ( از برهان ). مانا. گویی. گوییا. ظاهراً. علی الظاهر. ( یادداشت مؤلف ) :
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا به باغ در صراف.
ابوالمؤید بلخی.
درخش ار نخندد به گاه بهار
همانا نگرید چنین ابرزار.
بوشکور.
دلت همانا زنگار معصیت دارد
به آب توبه خالص بشویش از عصیان.
خسروانی.
گویی همچون فلان شدم نه همانا
هرگز چون عود کی تواند شد توغ ؟
منجیک.
همانا که با زال پیمان من
شنیده ست شاه جهانبان من.
فردوسی.
همانا فراموش کردی ز من
دلیری نمودن به هر انجمن.
فردوسی.
سخن هرچه گفتم به مادر بگوی
نبیند همانا مرا نیز روی.
فردوسی.
سپاهی و جنگی و شهری سوار
همانا که بودند سیصدهزار.
فردوسی.
با چنین خلق و چنین رسم گر او را گویند
که فرشته ست ، همانا که نباشد بهتان.
فرخی.
بدان دیار همانا که موج خون عدو
به سالها ننشیند ز دشت در کردر.
عنصری.
همانا که چون تو فژاک آمدم
دگر چون تو ابله فغاک آمدم.
اسدی.
آز تو نهنگی است همانا که نپرسد
از گُرْسنگی خویش حرامی ز حلالی.
ناصرخسرو.
مرا گفت : همانا همی اندیشی حدیث ترکمانان و فرودگرفتن ایشان. ( تاریخ بیهقی ). قاید گفت که همانا که مرا بگیرد. ( تاریخ بیهقی ). من گفتم : نه همانا که وی این کند و حق خداوند ماضی نگه دارد. ( تاریخ بیهقی ).
گر این فضل بر کوه خوانی همانا
که جز بارک اللَّه صدائی نیابی.
خاقانی.
ای تیغ ملک در کف رخشانْش همانا
در چشمه حیوان ولا زهرگیایی.
خاقانی.
بر درد دل دوا چه بود تا من آن کنم
گویند صبر کن ، نه همانا من آن کنم.
خاقانی.
همانا سالها اسباب مناصحت و مخالصت میان ایشان ممهد و مؤکد بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
همانا که بر جای ترکیب خاک
ز ترکیب گوگرد بود آن مغاک.
نظامی.
گفت همانا که در این همرهان

همانا. [ هََ ] (ق ) مانا. گویا. پنداری . گمان بری . فرق مانا و همانا این است که «همانا» به تحقیق نزدیکتر است و بعضی گویند به معنی «ظاهراً» و «یقین » باشد و مانا به معنی پنداری و گمان بری . (از برهان ). مانا. گویی . گوییا. ظاهراً. علی الظاهر. (یادداشت مؤلف ) :
شکوفه همچو شکاف است و میغ دیباباف
مه و خور است همانا به باغ در صراف .

ابوالمؤید بلخی .


درخش ار نخندد به گاه بهار
همانا نگرید چنین ابرزار.

بوشکور.


دلت همانا زنگار معصیت دارد
به آب توبه ٔ خالص بشویش از عصیان .

خسروانی .


گویی همچون فلان شدم نه همانا
هرگز چون عود کی تواند شد توغ ؟

منجیک .


همانا که با زال پیمان من
شنیده ست شاه جهانبان من .

فردوسی .


همانا فراموش کردی ز من
دلیری نمودن به هر انجمن .

فردوسی .


سخن هرچه گفتم به مادر بگوی
نبیند همانا مرا نیز روی .

فردوسی .


سپاهی و جنگی و شهری سوار
همانا که بودند سیصدهزار.

فردوسی .


با چنین خلق و چنین رسم گر او را گویند
که فرشته ست ، همانا که نباشد بهتان .

فرخی .


بدان دیار همانا که موج خون عدو
به سالها ننشیند ز دشت در کردر.

عنصری .


همانا که چون تو فژاک آمدم
دگر چون تو ابله فغاک آمدم .

اسدی .


آز تو نهنگی است همانا که نپرسد
از گُرْسنگی خویش حرامی ز حلالی .

ناصرخسرو.


مرا گفت : همانا همی اندیشی حدیث ترکمانان و فرودگرفتن ایشان . (تاریخ بیهقی ). قاید گفت که همانا که مرا بگیرد. (تاریخ بیهقی ). من گفتم : نه همانا که وی این کند و حق خداوند ماضی نگه دارد. (تاریخ بیهقی ).
گر این فضل بر کوه خوانی همانا
که جز بارک اللَّه صدائی نیابی .

خاقانی .


ای تیغ ملک در کف رخشانْش همانا
در چشمه ٔ حیوان ولا زهرگیایی .

خاقانی .


بر درد دل دوا چه بود تا من آن کنم
گویند صبر کن ، نه همانا من آن کنم .

خاقانی .


همانا سالها اسباب مناصحت و مخالصت میان ایشان ممهد و مؤکد بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
همانا که بر جای ترکیب خاک
ز ترکیب گوگرد بود آن مغاک .

نظامی .


گفت همانا که در این همرهان
صورت این حال نماند نهان .

نظامی .


سعدی گلت شکفت همانا که صبحدم
فریاد بلبلان سحرخیز می کنی .

سعدی .


حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم .

حافظ.


|| (اِ) به معنی شبه و نظیر هم آمده است . (برهان ). شاهد برای این معنی به دست نیامد.

فرهنگ عمید

۱. برای تٲکید بیان می شود.
۲. [قدیمی] پنداری، گویی، شاید.
۳. [قدیمی] به هیچ وجه، اصلاً.

پیشنهاد کاربران

راستی را ؛ در حقیقت. حقیقةً. الحق. براستی :
به مازندران دارد اکنون امید
چنین دادمش راستی را نوید.
فردوسی.
راستی را اگر کتاب نبود
علم جز نقش روی آب نبود.
؟
کوهکن در کوه نقش یار کند و من بدل
راستی را دوستان استاد فرهاد است ؟ من ؟
عصری تبریزی.

صد در صد

بی شک

همانا: دکتر کزازی در مورد واژه ی " همانا" می نویسد : ( ( همانا قید استوارْْ ْداشت است و ریخت کوتاه شده ی همماناگ که از هم/مانا، در پهلوی ماناگ mānāg، آ صفت فاعلی از "مانستن"، ساخته شده است ) ) .
( ( سران یکسره پیش شاه آوریم
همانا همه بی گناه آوریم ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۸. )
:

علی التحقیق

به ظن قوی


کلمات دیگر: