مترادف وانگهی : ازاین گذشته، بعلاوه، وانگه
وانگهی
مترادف وانگهی : ازاین گذشته، بعلاوه، وانگه
فارسی به انگلیسی
besides, furthermore
furthermore
فارسی به عربی
اضافت الی , بجانب , علاوة علی ذلک
مترادف و متضاد
ازاینگذشته، بعلاوه، وانگه
از طرف دیگر، پیش، در کنار، در یک طرف، وانگهی
کنار، بعلاوه، در کنار، گذشته از این، وانگهی، باضافه، در جوار، از پهلو
بعلاوه، گذشته از این، وانگهی، از این گذشته
فرهنگ فارسی
۱ - آنگاه وانگه : (( فلسفه درسخن میامیزید وانگهی نام آن جدل منهیدا ) ) ( خاقانی ) ۲ - بعلاوه .
لغت نامه دهخدا
وانگهی. [ گ َ ] ( ق مرکب ) سپس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). پس. پس از آن. بعد :
بدو گفت شیرین که دادم نخست
بده وانگهی جان من پیش تست.
دندانه بلورین گردش فروکنی.
خواست از شاه شهر دستوری.
درفکند آتشی در آن بر و بوم.
پای بست آمده ست پس دیوار.
وانگهی فرزندگانت گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیر کوبین زرنک.
گرنه ننگ آید ازین شه رخت رو بربند هین.
بدو گفت شیرین که دادم نخست
بده وانگهی جان من پیش تست.
فردوسی.
چرخش ز زرِّ زرد کنی وانگهی در اودندانه بلورین گردش فروکنی.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 129 ).
وانگهی بر طریق معذوری خواست از شاه شهر دستوری.
نظامی.
وانگهی ترکتاز کرد به روم درفکند آتشی در آن بر و بوم.
نظامی.
اول اندیشه وانگهی گفتارپای بست آمده ست پس دیوار.
سعدی.
|| وآنگاه. در آنوقت : وانگهی فرزندگانت گازری سازد ز تو
شوید و کوبد ترا در زیر کوبین زرنک.
حکیم غمناک ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
وآنگهی گوئی من از شاه جهان شاکر نیم گرنه ننگ آید ازین شه رخت رو بربند هین.
منوچهری.
|| بعلاوه. علاوه بر این. از این گذشته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : وانگهی مرگ دسته جمعی بی مزه نیست. ( هدایت ، سایه روشن ).فرهنگ عمید
پس از آن، از آن گذشته، به علاوه.
دانشنامه عمومی
سپس
پیشنهاد کاربران
این واژه را بخوبی به جای ( ولی ) ، ( ولیکن ) ، ( لیکن ) ، ( لاکن ) و ( اما ) می توان بکار برد و معنای امروزی اش هم همین است.
مالک. ساحب
وانگهی
کلمات دیگر: