کلمه جو
صفحه اصلی

بالا انداختن


مترادف بالا انداختن : نوشیدن، آشامیدن، سر کشیدن، بالا رفتن، خوردن، بالاکشیدن، به سوی بالا بردن

فارسی به انگلیسی

hike

فارسی به عربی

رمیة

مترادف و متضاد

toss (فعل)
انداختن، پرت کردن، بالا انداختن، دستخوش اواج شدن

shrug (فعل)
شانه را بالا انداختن، بالا انداختن

نوشیدن، آشامیدن، سر کشیدن، بالا رفتن


خوردن، بالاکشیدن


به سوی بالا بردن


۱. نوشیدن، آشامیدن، سر کشیدن، بالا رفتن
۲. خوردن، بالاکشیدن
۳. به سوی بالا بردن


فرهنگ فارسی

ببالا پراندن بهوا پرتاب کردن

لغت نامه دهخدا

بالاانداختن. [ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) به بالا پراندن.بهوا پرتاب کردن. بسوی بالا رها کردن. بالا افکندن.
- بالا انداختن ابرو ؛ حرکت دادن ابرو بسوی بالا بعلامت انکار یا عدم موافقت و نیز به ناز و کرشمه امتناع کردن و انکار و نفی کردن.
- بالا انداختن شانه ؛ امتناع کردن. بی اعتنائی کردن. ابا کردن. نمودن عدم موافقت با حرکت دادن شانه ها بسوی بالا. بر بردن شانه ها بنشانی بی اهمیت تلقی کردن چیزی یا مطلبی.

اصطلاحات

معنی اصطلاح -> بالا انداختن
مشروب الکلی نوشیدن
مثال:
- عصرها بعد از پایان کار، اول به اغذیه فروشی نزدیک محل کارش می رفت و دوتا گیلاس بالا می انداخت، بعد آرام آرام به خانه می رفت.
- بیا بریم پیش مسیو نفری یه چتول بالا بندازیم، شنگول شیم !


کلمات دیگر: