مترادف بارد : خنک، سرد، یخ، بی مزه، لوس، ناخوشایند، بی ذوق، بی لطف، سردمزاج، عنین، ناتوان
متضاد بارد : حار
cold
خنک، سرد، یخ ≠ حار
بیمزه، لوس، ناخوشایند
بیذوق، بیلطف
سردمزاج، عنین، ناتوان
۱. خنک، سرد، یخ
۲. بیمزه، لوس، ناخوشایند
۳. بیذوق، بیلطف
۴. سردمزاج، عنین، ناتوان ≠ حار
بارد. [ رِ ] (اِخ ) ابواحمد قاسم بن علی بن جعفر بزاردوری ، معروف به بارد. از مردم بغداد بود و در زمره ٔ محدثان بشمار میرفت و در ماه ربیعالاول سال 367 هَ . ق . درگذشت . (از انساب سمعانی ).
بارد. [ رِ ] (اِخ ) ابوالفرج محمدبن عبیداﷲ، شاعر بغدادی معروف به بارد. از محدثان بود.وی از ابوبکر شبلی حکایاتی روایت کرد و ابوالحسن احمدبن علی طوری ازو روایت دارد. (از انساب سمعانی ).
بارد. [ رِ ] (اِخ ) لقب محمد ابوجعفربن احمدبن محمدبن یحیی بن عبدالجباربن عبدالرحمن قاری مؤذن ، اصلاً از مرو اهل بغداد بود و به بارد شهرت داشت . از اسماعیل بن محمدبن اسماعیل مولی بنی هاشم و جماعتی از مردم کوفه حدیث کرد و محمدبن مظفر حافظ ابوالحسین محمدبن جمیع غسانی و دیگران از وی روایت دارند. وی بسال 329 هَ . ق . درگذشت . (از انساب سمعانی ).
بارد. [ رِ ] (اِخ ) لقبی که بغلط و عداوت به حمادبن اسحاق بن ابراهیم ماهان ارجانی فارسی معروف بموصلی داده اند.
مولوی .
(از آنندراج ).
مولوی .
مولوی .
سعدی (طیبات ).
بارد. [ رِ ](اِخ ) (سرد) و آن مکانی است که در جنوب فلسطین در نزدیکی چاه لحی رائی واقع است . (سفر پیدایش 16 : 14).و بعضی بر آنند که الخلاصة حالیه که تخمیناً 12 میل بطرف جنوب بئر شبع واقع میباشد همان بارد است و دیگران ، بر اینکه البرید بارد است . (قاموس کتاب مقدس ).