کلمه جو
صفحه اصلی

وداع


مترادف وداع : بدرود، بدرودگویی، تودیع، خداحافظی

متضاد وداع : استقبال، پیشواز

برابر پارسی : بدرود، پدرود، خدانگهدار

فارسی به انگلیسی

adieu, leave-taking, parting, valediction, farewell

farewell


adieu, leave-taking, parting, valediction


فارسی به عربی

وداع

عربی به فارسی

خدا حافظ , خدانگهدار , بخدا سپرديم , بدرود , وداع , خدا نگهدار , خداحافظ , توديع , توديع کردن


مترادف و متضاد

goodbye (اسم)
بدرود، وداع، خداحافظی

farewell (اسم)
بدرود، وداع، خداحافظی، تودیع

leave-taking (اسم)
بدرود، وداع، بدرودگویی، کسب اجازه مرخصی

swan song (اسم)
وداع، صدای قو، بانگ خداحافظی، واپسین عمل یا اثر یا گفتار

valediction (اسم)
وداع، بدورد، خطابه تودیعی

بدرود، بدرودگویی، تودیع، خداحافظی ≠ استقبال، پیشواز


فرهنگ فارسی

بدرود و خداحافظی، بدرودگفتن بامسافر، بدرود، پدرود، خداحافظی
۱ - ( اسم ) بدرود گویی خدا حافظی . ۲ - ( اسم ) بدرود : درروی او بخندید از بهر حال کو خود بر آفتاب خندد وقت وداع هرمه . ( سنائی ) ۳ - ( اسم ) وداع باد ترا . خداحافظ . : گفت :ای یاران . روان گشتم وداع سوی آن صدری که میراست و مطاع . ( مثنوی ) توضیح وداع که اغلب بکسر واو تلفظ کنند دراصل بفتح واو است که باسم مصدر تودیع باشد
وداع بکسر واو خواندن نوعی از تفریس باشد . وداع کردن . بدرود کردن

فرهنگ معین

(وِ ) [ ع . ] (اِ. ) بدرود، خداحافظی .

لغت نامه دهخدا

وداع. [ وَ ] ( ع مص ) بدرود کردن. ( غیاث اللغات از مدار و بهار عجم و کشف و صراح و مزیل ). بدرود نمودن. ( آنندراج ). خدانگهداری کردن. خداحافظی کردن. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِمص ) اسم مصدر است تودیع را و آن تفأل است به تن آسانی و راحت که لاحق حال او باشد وقت بازآمدن از سفر. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) بدرود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). پدرود. ( ناظم الاطباء ). خیرباد که وقت رفتن یکدیگر گویند. ( آنندراج از کنز اللغات ). نیایشی که در هنگام مسافرت و مفارقت از یکدیگر بر زبان می آورند. ( ناظم الاطباء ). خداحافظی. ( یادداشت مؤلف ).

وداع. [ وِ ] ( ع اِمص ) وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس [ تصرف فارسیان ] باشد. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثر
گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی.
خاقانی.
آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد
زآن پیش که بگذارد گلزار نگهدارش.
خاقانی.
در وداع شب همانا خون گریست
روی خون آلوداز آن بنمود صبح.
خاقانی.
سرها وداع تن کرده و جانها به قاب قالب طالب مفارقت شده. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- الوداع ؛ خدا نگهدار. ( ناظم الاطباء ). خداحافظ :
الوداع ای زمان طاعت و خیر
محفل خیر و مجلس قرآن.
سعدی.
- وداع کردن ؛ بدرود کردن. خداحافظی نمودن. ( ناظم الاطباء ) :
رفیق طرب را وداعی کن ارنه
ز داعی غم مرحبایی نیابی.
خاقانی.
سیب گویی وداع یاران کرد
روی از آن نیمه سرخ و نیمی زرد.
سعدی.
گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا
شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم.
صائب.
- وداع گاه ؛ جای بدرود کردن و خداحافظی نمودن :
گرد وداع گاه تو ای دوست روز و شب
یعقوب وار مانده خروشان و سوگوار.
عمعق بخاری.
- وداع گفتن و الوداع گفتن ؛ خداحافظی کردن. خیرباد گفتن به هنگام مسافرت. پدرود گفتن. ( ناظم الاطباء ) :
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده جمعیت جنان باشد.
مولوی ( کلیات شمس چ فروزانفر ص 209 ).
رجوع به وَداع شود.
|| متارکه. مسالمت. ( اقرب الموارد ).

وداع . [ وَ ] (ع مص ) بدرود کردن . (غیاث اللغات از مدار و بهار عجم و کشف و صراح و مزیل ). بدرود نمودن . (آنندراج ). خدانگهداری کردن . خداحافظی کردن . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) اسم مصدر است تودیع را و آن تفأل است به تن آسانی و راحت که لاحق حال او باشد وقت بازآمدن از سفر. (منتهی الارب ). || (اِ) بدرود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پدرود. (ناظم الاطباء). خیرباد که وقت رفتن یکدیگر گویند. (آنندراج از کنز اللغات ). نیایشی که در هنگام مسافرت و مفارقت از یکدیگر بر زبان می آورند. (ناظم الاطباء). خداحافظی . (یادداشت مؤلف ).


وداع . [ وِ ] (ع اِمص ) وداع به کسر واو خواندن نوعی از تفریس [ تصرف فارسیان ] باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
واپسین دیدارش از من رفت جانم بر اثر
گر برفتی در وداعش من ز جان خشنودمی .

خاقانی .


آن تازه گل ما را هنگام وداع آمد
زآن پیش که بگذارد گلزار نگهدارش .

خاقانی .


در وداع شب همانا خون گریست
روی خون آلوداز آن بنمود صبح .

خاقانی .


سرها وداع تن کرده و جانها به قاب قالب طالب مفارقت شده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- الوداع ؛ خدا نگهدار. (ناظم الاطباء). خداحافظ :
الوداع ای زمان طاعت و خیر
محفل خیر و مجلس قرآن .

سعدی .


- وداع کردن ؛ بدرود کردن . خداحافظی نمودن . (ناظم الاطباء) :
رفیق طرب را وداعی کن ارنه
ز داعی غم مرحبایی نیابی .

خاقانی .


سیب گویی وداع یاران کرد
روی از آن نیمه سرخ و نیمی زرد.

سعدی .


گشاده روی کنی همچو گل وداع مرا
شکسته دل نکنی پیش عندلیبانم .

صائب .


- وداع گاه ؛ جای بدرود کردن و خداحافظی نمودن :
گرد وداع گاه تو ای دوست روز و شب
یعقوب وار مانده خروشان و سوگوار.

عمعق بخاری .


- وداع گفتن و الوداع گفتن ؛ خداحافظی کردن . خیرباد گفتن به هنگام مسافرت . پدرود گفتن . (ناظم الاطباء) :
مرا به گور سپاری مگو وداع وداع
که گور پرده ٔ جمعیت جنان باشد.

مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر ص 209).


رجوع به وَداع شود.
|| متارکه . مسالمت . (اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

بدرود گفتن، بدرود، پدرود، خداحافظی.

دانشنامه عمومی

وداع (ترانه ریانا). «وداع» ترانه ای از هنرمند اهل باربادوس ریانا است. این ترانه در آلبوم تاک دت تاک قرار داشت.

پیشنهاد کاربران

خداحافظی

بدرود

واژه وداع ( وه - ود=به - بهترین ) به معنای سفر به خیر و خدانگهدار farewell که در عربی به شکل wadā* ثبت شده از واژه ایرانی veh←wdh به معنای به - بهترین ( آرزوها برای شما ) ساخته شده است.


*پیرس: FRAHANG I PAHLAVIK - Henrik Samuel Nyberg edited by Bo Utas




درگذشت

واژه ی فرانسوی مرسی که امروزه ایرانی ها با افتخار به کار می برند شکل تغییر یافته ی مراد است و در معنی " به مراد و آرزوی خودت برسی " چون مراد تغییر یافته ی واژه کهن ایرانی miras می باشد که به معنای خواسته ، کام ، و آرزوست . شکل درست و کهن مراد را در گیلکی məriz در کوردی miraz در تالشی myrod در یغنوبی murod امروزه می توان دید . به مرور زمان در این واژه " ز" به "د" تغییر کرد و به شکل مراد در آمد . بدل شدن د به ز را در واژگان زست=دست و زانستن=دانستن می توان دید .



کلمات دیگر: