کلمه جو
صفحه اصلی

وجوه


مترادف وجوه : صور، اقسام، پول، مبالغ، سطوح

فارسی به انگلیسی

aspects, modes, phases, fund, dues, funds, [o.s.] faces

funds, phases, modes, [o.s.] faces


fund, dues


فارسی به عربی

صندوق

مترادف و متضاد

fund (اسم)
پشتوانه، صندوق، سرمایه، تنخواه، وجوه، ذخیره وجوه احتیاطی، سرمایه ثابت یا همیشگی

صور


اقسام


پول، مبالغ


سطوح


۱. صور
۲. اقسام
۳. پول، مبالغ
۴. سطوح


فرهنگ فارسی

جمع وجه
(اسم ) جمع وجه . ۱ - راهها. ۲ - طریقه ها روشها. ۳ - انوع اقسام :(( .. تا وجوه کلام منظوم از منثور ممتاز باشد. ) ) ۴ - پولها: (( جان بدادم وجوه نان بدهم هرچه خواهی تو در زمان بدهم . ) ) ( حدیقه ) جمع : وجوهات . یا وجوه هوایی . مالیات غیرمستقیم و اتفاقی. ۵ - وجوه جمع وجه

فرهنگ معین

(وُ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ وجه . ۱ - راه ها. ۲ - روش ها. ۳ - انواع . ۴ - پول ها.

لغت نامه دهخدا

وجوه. [ وُ ] ( ع اِ ) ج ِ وَجْه ْ. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). به معنی روی مردم از هرچیزی و مهتر قوم. ( آنندراج ). || در تداول ، طریقه ها و روش ها وطورها و نوع ها. ( ناظم الاطباء ) : نفاذ امر پادشاهانه از همه وجوه حاصل آمد. ( کلیله و دمنه ).
- وجوه البلد ؛ اشراف شهر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
- وجوه و نظایر ؛ علم وجوه و نظایر از فروع علم تفسیر به شمار میرود و معنای آن این است که یک کلمه که در مواضعی از قرآن به یک لفظ و یک حرکت آمده در هر جا معنایی مغایر با معنای جای دیگر داشته باشد. در این باره دانشمندان را تألیفهاست. از جمله شیخ جمال الدین ابوالفرج عبدالرحمان بن علی بن محمدبن جوزی کتابی تألیف کرده به نام نزهةالاعین فی علم الوجوه و النظایر. رجوع به کشف الظنون شود.
|| پولها. ( ناظم الاطباء ). پول و حقوق. مواجب : وجوه مواجب حشم و ابواب معایش لشکر در انحطاط افتاد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). ج ، وجوهات.
- وجوه بریه ؛ پولها که بر سبیل مبرات دهند.
- وجوه متحرک ( اصطلاح بانکی ) ؛ پول درحرکت.مقابل پول راکد.
- وجوه کوکب ( اصطلاح هیأت و نجوم ) ؛ نزد منجمان عبارت است از قسمت هربرجی به سه قسم و هر قسمی را که ده درجه باشد به توالی بروج وجه خوانند و هریک را به کوکبی منسوب سازندچنانکه ده درجه اول حمل نصیب مریخ است و ده درجه میانه نصیب آفتاب و ده درجه آخر نصیب زهره و ده درجه اول ثور نصیب عطارد و ده درجه میانه نصیب قمر و ده درجه آخر نصیب زحل و هم بر این قیاس تا آخر حوت.( کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ عمید

= وجه
* وجوه اعیان: [قدیمی] اشراف، بزرگان.

= وجه
⟨ وجوه ‌اعیان: [قدیمی] اشراف؛ بزرگان.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وُجُوهِ: چهره ها (وجه هر چیزی به معنای ناحیهای از آن چیز است که با آن با غیر روبرو میشود و ارتباطی با آن دارد ، همچنان که وجه هر جسمی سطح بیرون آن است ، و وجه انسان نیم پیشین سر و صورتش میباشد ، یعنی آن طرفی که با آن با مردم روبرو میشود ، و وجه خدا چیزی است ک...
معنی غَبَرَةٌ: غبار و کدورت (که در عبارت "وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ عَلَیْهَا غَبَرَةٌ " منظور نشانههای غم و اندوهی است که چون غباری چهره شان را فرا گرفته )
معنی نَّاعِمَةٌ: آن کس که از شادی در پوست خود نمی گنجد - آن کس که نعمتی به او رسیده است (کلمه ناعمه در عبارت "وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاعِمَةٌ "یا از نعومة است ، که به معنی بهجت و سروری است که از باطن به ظاهر انسان سرایت میکند ، و هر بیننده را از مسرت باطنی با خبر میسا...
معنی مُنکَرَ: کار زشت - انکار و کراهت (کلمه منکر در عبارت "تَعْرِفُ فِی وُجُوهِ ﭐلَّذِینَ کَفَرُواْ ﭐلْمُنکَرَ "مصدر میمی به معنای انکار است و مراد از شناختن انکار در روی کفار شناختن اثر انکار و کراهت است . کلمه نکر هم به معنای زیرکی است و هم به معنای امری دشوار ا...
ریشه کلمه:
وجه (۷۸ بار)


کلمات دیگر: