برابر پارسی : جان دار، نارکوکه
اپیون
برابر پارسی : جان دار، نارکوکه
فرهنگ فارسی
( اسم ) شیر. مخدر و منوم که از پوست خشخاش گیرند افیون ابیون هپیون تریاک . مخفف آن : پیون .
فرهنگ معین
( اَ ) [ یو. ] ( اِ. ) افیون ، بنگ .
لغت نامه دهخدا
( آپیون ) آپیون. [ آپ ْ ] ( از یونانی ، اِ ) ( از یونانی ِ اُپیُن ) اَپیون. هَپیون. اَفیون. تریاک به استعمال امروز :
تلخی و شرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر به آپیون.
اپیون. [ اَ ] ( از یونانی ، اِ ) شیره مخدِر و مُنوم که از پوست خشخاش گیرند. افیون. هپیون. ابیون. تریاک. مهاتول :
چه حال است اینکه مدهوشند یکسر
که پنداری که خوردستند اپیون.
ببرده هوش جهان هیبت تو چون اپیون .
تلخی و شرینیش آمیخته ست
کس نخورد نوش و شکر به آپیون.
رودکی.
اپیون. [ اَ ] ( از یونانی ، اِ ) شیره مخدِر و مُنوم که از پوست خشخاش گیرند. افیون. هپیون. ابیون. تریاک. مهاتول :
چه حال است اینکه مدهوشند یکسر
که پنداری که خوردستند اپیون.
ناصرخسرو.
بریده میل عدو خنجر تو چون کافورببرده هوش جهان هیبت تو چون اپیون .
رشید وطواط.
و مخفف آن پیون است.اپیون . [ اَ ] (از یونانی ، اِ) شیره ٔ مخدِر و مُنوم که از پوست خشخاش گیرند. افیون . هپیون . ابیون . تریاک . مهاتول :
چه حال است اینکه مدهوشند یکسر
که پنداری که خوردستند اپیون .
بریده میل عدو خنجر تو چون کافور
ببرده هوش جهان هیبت تو چون اپیون .
و مخفف آن پیون است .
چه حال است اینکه مدهوشند یکسر
که پنداری که خوردستند اپیون .
ناصرخسرو.
بریده میل عدو خنجر تو چون کافور
ببرده هوش جهان هیبت تو چون اپیون .
رشید وطواط.
و مخفف آن پیون است .
فرهنگ عمید
= افیون
افیون#NAME?
فرهنگ فارسی ساره
جا ندار، نارکوکه
کلمات دیگر: