کلمه جو
صفحه اصلی

هنوز

فارسی به انگلیسی

still


still, yet

yet


فارسی به عربی

رغم ذلک , علی ایة حال , ما زال

مترادف و متضاد

still (قید)
باز هم، همیشه، هنوز، هنوز هم مع ذلک

yet (قید)
باز هم، هنوز، تا کنون، با این حال، تاحال، تا ان زمان، در عین حال، تا انوقت

nevertheless (قید)
باز، هنوز، ضمنا، با این حال

however (قید)
بهر حال، هنوز، ضمنا، با اینکه

as yet (قید)
هنوز، تا کنون

فرهنگ فارسی

تاحال، تاکنون، تااین هنگام، بازهم، هنی گویند
تااین زمان تااین هنگام تاکنون : ... و سه کس را هنوز از حیات رمقی مانده بود. یا هنوز که هنوزاست ( بود ) . (تعبیر قیدی ) تااین زمان که در آن هستیم : هنوز که هنوز بود آهو سر بند و نیمتن. کردی آن زمان خود را ... محض یادگار در صندوق نگه داشته بود .

فرهنگ معین

(هَ ) (ق . ) تا این زمان ، تا این هنگام ، تاکنون .

لغت نامه دهخدا

هنوز.[ هََ ] ( ق ) تاکنون و تا حال. ( برهان ) :
دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز
فرازنامد هنگام مردمیت هنوز؟
آغاجی.
هنوز از لبت شیر بوید همی
دلت ناز و شادی بجوید همی.
فردوسی.
بدو گفت نیرنگ سازی هنوز
نگردد همی پشت شوخ تو کوز؟
فردوسی.
هنوز آن کمربند نگشاده ام
همان تیغ پولاد ننهاده ام.
فردوسی.
پیش من یک بار او شعر یکی دوست بخواند
زآن زمان باز هنوز این دل من پرهنر است.
لبیبی.
تهی نکرده بدم جام می هنوز ازمی
که کرده بودم ازخون دو دیده مالامال.
زینبی.
هنوز اندرآن خانه گبرکان
بمانده ست بر جای چون عرعری.
منوچهری.
باش که این پادشه هنوز جوان است
نیم رسیده یکی هزبردمان است.
منوچهری.
عصیر جوانه هنوز از قدح
همی زد به تعجیل پرتابها.
منوچهری.
هنوز ده روز برنیامده است که حصیری آب این کار را پاک بریخت. ( تاریخ بیهقی ).
هنوز اندراین کار بد سرفراز
رسیدند دو پیر نزدش فراز.
اسدی.
بنی امیه شدند و ز بعد بن عباس
بسی شدند و از ایشان هنوز نیست اثر.
ناصرخسرو.
اگر هنوز شوری مانده باشد روزی دیگر در آب کنند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و آن باغ که در او تخم انگور بکشتند هنوز برجاست. ( نوروزنامه ). گفت : اگر نه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من تو را امروز مالشی دادمی. ( نوروزنامه ).
کشمکش جور در اعضا هنوز
کن مکن عدل نه پیدا هنوز.
نظامی.
هنوز از عشقبازی گرم و داغ است
هنوزش شور شیرین در دماغ است.
نظامی.
هنوزم آب در جوی جوانی است
هنوزم لب پر آب زندگانی است.
نظامی.
هنوزم هندوان آتش پرستند
هنوزم چشم چون ترکان مستند.
نظامی.
اگر بیگانگان تشریف بخشند
هنوز از دوستان خوشتر گدایی.
سعدی.
هنوز با همه بدعهدیت دعا گویم
هنوز با همه بدمهریت طلبکارم.
سعدی.
آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر
شیرین لبان نه شیر که شکر مزیده اند.
سعدی.
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز

هنوز.[ هََ ] (ق ) تاکنون و تا حال . (برهان ) :
دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز
فرازنامد هنگام مردمیت هنوز؟

آغاجی .


هنوز از لبت شیر بوید همی
دلت ناز و شادی بجوید همی .

فردوسی .


بدو گفت نیرنگ سازی هنوز
نگردد همی پشت شوخ تو کوز؟

فردوسی .


هنوز آن کمربند نگشاده ام
همان تیغ پولاد ننهاده ام .

فردوسی .


پیش من یک بار او شعر یکی دوست بخواند
زآن زمان باز هنوز این دل من پرهنر است .

لبیبی .


تهی نکرده بدم جام می هنوز ازمی
که کرده بودم ازخون دو دیده مالامال .

زینبی .


هنوز اندرآن خانه ٔ گبرکان
بمانده ست بر جای چون عرعری .

منوچهری .


باش که این پادشه هنوز جوان است
نیم رسیده یکی هزبردمان است .

منوچهری .


عصیر جوانه هنوز از قدح
همی زد به تعجیل پرتابها.

منوچهری .


هنوز ده روز برنیامده است که حصیری آب این کار را پاک بریخت . (تاریخ بیهقی ).
هنوز اندراین کار بد سرفراز
رسیدند دو پیر نزدش فراز.

اسدی .


بنی امیه شدند و ز بعد بن عباس
بسی شدند و از ایشان هنوز نیست اثر.

ناصرخسرو.


اگر هنوز شوری مانده باشد روزی دیگر در آب کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و آن باغ که در او تخم انگور بکشتند هنوز برجاست . (نوروزنامه ). گفت : اگر نه آنستی که تو هنوز خردی و این ادب نیاموخته ای من تو را امروز مالشی دادمی . (نوروزنامه ).
کشمکش جور در اعضا هنوز
کن مکن عدل نه پیدا هنوز.

نظامی .


هنوز از عشقبازی گرم و داغ است
هنوزش شور شیرین در دماغ است .

نظامی .


هنوزم آب در جوی جوانی است
هنوزم لب پر آب زندگانی است .

نظامی .


هنوزم هندوان آتش پرستند
هنوزم چشم چون ترکان مستند.

نظامی .


اگر بیگانگان تشریف بخشند
هنوز از دوستان خوشتر گدایی .

سعدی .


هنوز با همه بدعهدیت دعا گویم
هنوز با همه بدمهریت طلبکارم .

سعدی .


آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر
شیرین لبان نه شیر که شکر مزیده اند.

سعدی .


برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
در ازل داده ست ما را ساقی لعل لبت
جرعه ٔ جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ساقیا یک جرعه ای زآن آب آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز.

حافظ.


|| بهتر. از آن بهتر است :
عزی که آن ز فضل نباشد هنوزذل
فخری که آن ز فضل نباشد هنوز عار.

فرخی .


|| تا این حد. باز. (یادداشت مؤلف ) :
گرنه به انصاف شوی پرده دوز
حیف بود در حق جاهل هنوز.

امیرخسرو دهلوی .



گویش اصفهانی

تکیه ای: henü
طاری: ahnun
طامه ای: hanu
طرقی: hamu
کشه ای: hamu
نطنزی: hunum


واژه نامه بختیاریکا

هَنیزه

پیشنهاد کاربران

تا به حال

هنوز= فعلا*تاکنون*

در جملات مثبت قبل از فعل اصلی یا بهد فعل توبی از still
در جملات منفی ودر اخر جمله از yet

همچنان

درحال حاضر
اکنون
هنوز


کلمات دیگر: