باستان . (ص ، اِ) کهنه . قدیم . (صحاح الفرس ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (شعوری ) . گذشته . قدیم . دیرینه . (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (هفت قلزم ). چیز گذشته . قدیم اَی ضد نو. (شرفنامه ٔ منیری ). کهن . زمان گذشته
: ز دانا تو نشنیدی این داستان
که بر گوید از گفته ٔ باستان .
فردوسی .
تو از باستان یادگار منی
بتخت کئی بر نگار منی .
فردوسی .
بگویم یکی پیش تو داستان
کنون بشنو از گفته ٔ باستان .
فردوسی .
مردی با خرد تمام بود گرم و سرد روزگار چشیده و کتب باستان خوانده . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
87).
کسی دار کز دفتر باستان
همی خواندت گونه گون داستان .
اسدی .
عقل نپسنددکه من نوشیروان خوانم ترا
گر چه کس نبود چو او از خسروان باستان .
امیر معزی .
قلعه ای بستد که هرگز کس بر آن قادر نشد
از سلاطین گذشته وز ملوک باستان .
عبدالواسع جبلی (از جهانگیری ).
گویند هر کجاستم آمد برفت داد
این داستان زدند حکیمان باستان .
سوزنی .
تخت نرد پا»بازان در عدم گسترده اند
گر سرش داری برانداز این بساط باستان .
خاقانی (از جهانگیری ) (ازشعوری ).
پژمرده دلان بصور آهی
این دخمه ٔ باستان شکستم .
خاقانی .
تا گشاده ششدر سی مهره ٔ ماه صیام
غلغلی زین هفت رقعه باستان انگیخته .
خاقانی .
ذکر عهد او که تا روز ابد پاینده باد
نقصها در داستان باستان می آورد.
خواجه سلمان .
مثل و همتایت به رزم و بزم در، در روزگار
زین سپس کم خیزد و کم بود کس از باستان .
منیری (مؤلف شرفنامه ).
-
موبد باستان ؛ موبد پیر. موبد کهن
: سرانجام او گشت همداستان
بپرسید از موبد باستان .
فردوسی .
|| اگر چه ولف کلمه را تنها بمعنی قدیم آورده ولی از این بیت شاهنامه چنین استنباط میشود که باستان بمعنی هرگز و همیشه است . (یادداشت مؤلف )
: بچین و بهند و ختن باستان
نرانند جز نام من بر زبان .
فردوسی .
و شاید هم دراین بیت تحریفی در کلمه روی داده و محرف کلمه ٔ دیگری است . || بزبان دری تاریخ را گویند که احوال گذشتگان در او جمع باشد و باستان نامه کتابی است از تواریخ فارسیان . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (برهان قاطع) (هفت قلزم ). در زند و پازند بمعنی تاریخ و نوعاً تاریخ قدیم را گویند. (ناظم الاطباء). حافظ ابرو در تاریخ خویش آورده که به زبان پارسی و دری باستان تاریخ را می گویند و دهگان مورخ را و معرب آن دهقان است . (فرهنگ جهانگیری )
: از فرنگیس و کتایون و همای
باستان را نام و آوا دیده ام .
خاقانی .
باستان نامه به معنی تاریخ تواند بود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ).
-
باستان یهود ؛ تاریخ یهود. (ناظم الاطباء).
|| کنایه از دنیا و عالم و دهر و گردون هم هست . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ). || بمعنی مجرد هم بنظر آمده که از ترک و تجرید باشد. (برهان قاطع) . شخص مجرد. (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ).