کلمه جو
صفحه اصلی

بازی دادن


مترادف بازی دادن : سرگرم ساختن، غافل نگاه داشتن، مشغول ساختن، فریب دادن، گول زدن، نیرنگ زدن

متضاد بازی دادن : بازی خوردن

فارسی به انگلیسی

to amuse deceitfully


dally


dally, to amuse deceitfully

مترادف و متضاد

سرگرم ساختن، غافل نگاه داشتن، مشغول ساختن ≠ بازی‌خوردن


فریب دادن، گول زدن، نیرنگ زدن


۱. سرگرم ساختن، غافل نگاه داشتن، مشغول ساختن
۲. فریب دادن، گول زدن، نیرنگ زدن ≠ بازیخوردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - کسی را سرگرم ساختن مشغول کردن کسی بتفریح و بازی . ۲ - فریب دادن کسی فریفتن .

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) ۱ - کسی را سرگرم ساختن . ۲ - فریب دادن کسی .

لغت نامه دهخدا

بازی دادن. [ دَ ] ( مص مرکب ) فریفتن. گول زدن. کسی را مغبون کردن :
اگر زمین تو بوسد که خاک پای توام
مباش غره که بازیت میدهد عیار.
سعدی.
داو بردم جان و تو دربند بازی دادنم
من به عمدا خود بمانم تا توام بازی دهی.
امیرخسرو ( از آنندراج ).


کلمات دیگر: