کلمه جو
صفحه اصلی

باریک


مترادف باریک : کم حجم، کم قطر، نازک ، تنگ، کم عرض ، لاغر، نزار ، باریک میان، خمیص، رقیق ، دقیق، حساس، وخیم، خطرناک

متضاد باریک : ضخیم، ستبر، پهن، چاق، پرمایه

فارسی به انگلیسی

capillary, hairbreadth, liny, narrow, reedy, strait, tenuous, thin, slender, [fig.] delicate, subtle

narrow, slender, [fig.] delicate, subtle


capillary, hairbreadth, liny, narrow, reedy, strait, tenuous, thin


فارسی به عربی

رشیق , رقیق , سعری , شریحة , ضیق , عرض , مضیق

مترادف و متضاد

delicate (صفت)
حساس، خوش ریخت، لاغر، لطیف، باریک، ظریف، خوش طعم، نازک بین، خوش مزه

tender (صفت)
دقیق، حساس، مهربان، نازک، لطیف، ترد، باریک، با ملاحظه، مشفق، محبت امیز، تنک، ترد و نازک

narrow (صفت)
محدود، باریک، تنگ، کوته فکر، دراز و باریک، ضیق

thin (صفت)
لاغر، رقیق، نازک، نزار، باریک، سبک، نحیف، تنک، کم پشت، کم چربی، رقیق و آبکی، کم جمعیت، بطور رقیق، نازک شدن

capillary (صفت)
مویی، باریک

strait (صفت)
دشوار، باریک، در مضیقه، در تنگنا

fragile (صفت)
ضعیف، نازک، بی اساس، لطیف، شکستنی، شکننده، ترد، زودشکن، باریک

reedy (صفت)
گره دار، باریک، نی زار، نی مانند، نایی، گیره دار

slender (صفت)
باریک

tenuous (صفت)
دقیق، نازک، لطیف، باریک، بدون نقطه اتکاء

linear (صفت)
باریک، کشیده، دراز، خطی، طولی

thready (صفت)
چسبناک، نازک، باریک، نخ مانند، رشته رشته، با صدای باریک

gracile (صفت)
لاغر، کوچک، باریک

کم‌حجم، کم‌قطر، نازک ≠ ضخیم، ستبر


۱. کمحجم، کمقطر، نازک ≠ ضخیم، ستبر
۲. تنگ، کمعرض ≠ پهن
۳. لاغر، نزار ≠ چاق
۴. باریکمیان، خمیص
۵. رقیق ≠ پرمایه
۶. دقیق
۷. حساس، وخیم، خطرناک


فرهنگ فارسی

نازک، کم پهنا، کم قطر، دقیق، لاغر، باری
( صفت ) ۱ - کم عرض کم پهنا مقابل پهن .عریض . ۲ - کم قطر کم حجم مقابل ضخیم کلفت . ۳ - لاغر . ۴- نازک دقیق .
سرداری که بر بغداد استیلا یافت

فرهنگ معین

(ص . ) ۱ - کم عرض ، کم پهنا. ۲ - نازک ، دقیق .
میان (ص . ) کمر باریک .

(ص .) 1 - کم عرض ، کم پهنا. 2 - نازک ، دقیق .


میان (ص .) کمر باریک .


لغت نامه دهخدا

باریک. ( ص ) نازک و لطیف چون کمر و لب. بارک مخفف آنست. ( آنندراج ). نازک. ( ارمغان آصفی ). میرحسن دهلوی گوید :
لب باریک تو زیر خط شبگون دیدم
چو هلالی که شبانگاه برون می آید.
( آنندراج ).
هر چیز دراز و گرد و کم قطر مقابل کلفت و نافذ. نازک. ( ناظم الاطباء ). نازک و لطیف و ظریف. ( دِمزن ). هضم. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). ضد ستبر. مقابل پهن. هر چیزی که از جانب طول لاغر باشد: انگشتان باریک :
چو سی روز گردش بپیمایدا [ ماه ]
دو روز و دو شب روی ننمایدا
پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.
فردوسی.
جهان از شب تیره تاریکتر
دلی باید از موی باریکتر.
فردوسی.
بود [ ماه ] هر شبانگاه باریکتر
بخورشید تابنده نزدیکتر.
فردوسی.
ز سر تا بپایش ببوسید [ مار ] سخت
شد از پیش او سوی بروردرخت
چو آن اژدها شورش او بدید
بدان شاخ باریک شد ناپدید.
فردوسی.
نماند از رشته جانم بجز یکتار خون آلود
ازین باریکتر تاری نپندارم که کس دارد.
خاقانی.
ماه نو دیدی لبت بین رشته جانم نگر
کاین سه را از بس که باریکند همبر ساختند.
خاقانی.
بر لب باریک جام عاشق لب دوخته
بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته.
خاقانی.
|| دقیق. ( ناظم الاطباء ). || فکر و رای و سخن باریک. دقیق در معنی. لطیف. باارزش :
بیاورد و بنشاند نزدیک خویش
بگفت آن سخنهای باریک خویش.
فردوسی.
فرستادم اینک بنزدیک تو
نپیچید از رأی باریک تو.
فردوسی.
ور ایدونکه رازیست نزدیک تو
که روشن کند رای باریک تو.
فردوسی.
ترا گفتم این چرب گفتار من
روان و دل و رای هشیار من
سخن دارد از موی باریکتر
ترا دل ز آهن نه تاریک تر.
فردوسی.
زیراک باریک دانستن و قصد تحقیق کردن اندر آن دراز شود. ( التفهیم ص 227 و 532 ). قوت پیغمبران معجزات آمد... و قوت پادشاهان اندیشه باریک. ( تاریخ بیهقی ). قوه پادشاهان اندیشه باریک و درازی است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93 ).
رأی باریک اوست قائد حلم
که سماک از سنان درآویزد.
خاقانی.
جواهربخش فکرتهای باریک

باریک . (اِخ ) سرداری که بر بغداد استیلا یافت . (حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 492-493).


باریک . (ص ) نازک و لطیف چون کمر و لب . بارک مخفف آنست . (آنندراج ). نازک . (ارمغان آصفی ). میرحسن دهلوی گوید :
لب باریک تو زیر خط شبگون دیدم
چو هلالی که شبانگاه برون می آید.

(آنندراج ).


هر چیز دراز و گرد و کم قطر مقابل کلفت و نافذ. نازک . (ناظم الاطباء). نازک و لطیف و ظریف . (دِمزن ). هضم . (دهار) (ترجمان القرآن ). ضد ستبر. مقابل پهن . هر چیزی که از جانب طول لاغر باشد: انگشتان باریک :
چو سی روز گردش بپیمایدا [ ماه ]
دو روز و دو شب روی ننمایدا
پدید آید آنگاه باریک و زرد
چو پشت کسی کو غم عشق خورد.

فردوسی .


جهان از شب تیره تاریکتر
دلی باید از موی باریکتر.

فردوسی .


بود [ ماه ] هر شبانگاه باریکتر
بخورشید تابنده نزدیکتر.

فردوسی .


ز سر تا بپایش ببوسید [ مار ] سخت
شد از پیش او سوی بروردرخت
چو آن اژدها شورش او بدید
بدان شاخ باریک شد ناپدید.

فردوسی .


نماند از رشته ٔ جانم بجز یکتار خون آلود
ازین باریکتر تاری نپندارم که کس دارد.

خاقانی .


ماه نو دیدی لبت بین رشته ٔ جانم نگر
کاین سه را از بس که باریکند همبر ساختند.

خاقانی .


بر لب باریک جام عاشق لب دوخته
بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته .

خاقانی .


|| دقیق . (ناظم الاطباء). || فکر و رای و سخن باریک . دقیق در معنی . لطیف . باارزش :
بیاورد و بنشاند نزدیک خویش
بگفت آن سخنهای باریک خویش .

فردوسی .


فرستادم اینک بنزدیک تو
نپیچید از رأی باریک تو.

فردوسی .


ور ایدونکه رازیست نزدیک تو
که روشن کند رای باریک تو.

فردوسی .


ترا گفتم این چرب گفتار من
روان و دل و رای هشیار من
سخن دارد از موی باریکتر
ترا دل ز آهن نه تاریک تر.

فردوسی .


زیراک باریک دانستن و قصد تحقیق کردن اندر آن دراز شود. (التفهیم ص 227 و 532). قوت پیغمبران معجزات آمد... و قوت پادشاهان اندیشه ٔ باریک . (تاریخ بیهقی ). قوه ٔ پادشاهان اندیشه ٔ باریک و درازی است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 93).
رأی باریک اوست قائد حلم
که سماک از سنان درآویزد.

خاقانی .


جواهربخش فکرتهای باریک
بروزآرنده ٔ شبهای تاریک .

نظامی .


زان سبب شد مرا سخن باریک
کز میان تو هر زمان گفتم .

عطار.


بمراثی و هجا نیز گرایش نکند
بر دل افشاندنم از فکرت باریک قبس .

ابن یمین (دیوان چ باستانی راد ص 435).


المداقه ؛ با کسی کار باریک فراگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || در پارچه ، نازک . لطیف . ظریف : که قطر کم دارد. حریر باریک یعنی تنک . سِب ؛ جامه ٔ باریک . (السامی فی الاسامی ) : دبیقی جامه ای است باریک که از مصر آرند. (حدود العالم ). و از این ناحیت جامه های ابریشم خیزد یک رنگ و باریک . (حدود العالم ). و پردها ابریشمین و پشمین و میزرهاء باریک و انماط. (تاریخ طبرستان ). و اگر سوءالمزاج خشک باشد پیوسته لبها میطرقد و پوستکها، باریک از وی برخیزد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
پار در خان موفق یافتی توقیق و داد .
شهره شارستانی باریک و نغز و قیمتی .

سوزنی .


قرام پرده ٔ باریک و تکه بند ازار. (نصاب الصبیان ). جامه ٔ باریک ؛ ثوب خلخال . (منتهی الارب ). || بمعنی کم در عرض ،چون راه باریک . طالب کلیم گوید :
هر کجا باریک شد راهت قدم از سر بنه
چاره گر، ار تار در پیش آیدت مضراب باش .

(آنندراج ).


هر چیز تنک و نازک و کم عرض : راههای باریک طهران را بلدیه گشاد کرده است . (فرهنگ نظام ). کم در عرض . (ارمغان آصفی ). که عرض کم دارد: ریسمانی باریک :
بباریک و تاری ره مشکل اندر
چو خورشید روشن بخاطرمنیرم .

ناصرخسرو.


|| در مایعات ، تُنُک . تنک و رقیق . (ناظم الاطباء). مقابل غلیظ. کم مایه . سرخالی :
مرا ده ساقیاجام نخستین
که من مخمورم و میلم بجام است
ولیکن لختکی باریک تر ده
نبیذ یک منی دادن کدام است .

منوچهری .


گوییکه مشاطه زبر فرق عروسان
ماورد همیریزد باریک بمقدار.

منوچهری .


اگر علت تازه باشد قنطوریون غلیظ گزینند و اگر کهن باشد قنطوریون باریک . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). قنطوریون باریک ؛ قنطوریون دقیق . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). خداوند خصیه ٔ سرد و تر، دیر بالغ شود و دیر اندر کار آید و بر جماع حریص نباشد و منی رقیق باشد یعنی تنک و باریک . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || کم در عمق چون آب باریک . (آنندراج ) (ارمغان آصفی ). آب باریک ؛ آب روانی کم ، تنک . || روزی و رزقی دائم لیکن بسیار قلیل . || نرم . نرم کوفته ، رماد ارمد خاکستر نیک باریک . نبغالوعاء بالدقیق ؛ برانید آوند از سوراخ خود آنچه باریک بود از آرد. ارمد؛ خاکستر نیک باریک . قِذَی ؛ خاک باریک . (منتهی الارب ). || جزء. پاره . تقسیم . ریز : و منجمان این یکی را که درجه است اندر صناعت خویش بشست پاره کردند باریکتر از درجه ها. (التفهیم ). تدبیر نگاه داشتن چشم تا دردمند نشود آنست که ... نگاهدارند از گریستن بسیار... و خواندن خطهای باریک . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و خط باریک نبشتن و خواندن ... چشم را ضعیف کند. || خرد و کوچک . (ناظم الاطباء). || پنهان . (ارمغان آصفی ). ناهویدا. (ناظم الاطباء). || بیماری باریک ؛ دِق ّ. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).

فرهنگ عمید

۱. نازک، کم پهنا، کم قطر.
۲. [مجاز] دقیق.
۳. [مجاز] لاغر.

دانشنامه عمومی

باریک (شهر). باریک (به لاتین: Barique) یک منطقهٔ مسکونی در گرنادا است که در Saint Patrick Parish, Grenada واقع شده است. باریک ۲۸۹ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
فهرست شهرهای گرنادا

گویش اصفهانی

تکیه ای: bârik
طاری: borik
طامه ای: bârik
طرقی: borik
کشه ای: bârik
نطنزی: bârik


گویش مازنی

از طوایف و تیره های ساکن در کتول


/baarik/ از طوایف و تیره های ساکن در کتول

واژه نامه بختیاریکا

مچیله؛ بِل

جدول کلمات

دق

پیشنهاد کاربران

قلمی

باریک:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "باریک " می نویسد : ( ( باریک در پهلوی باریگ bārīg و باریکbārik به معنی نازک و نزار ، در پارسی با ریخت پهلوی به کار برده می شود. ریخت فرجامین آن می بایست باری می شد. اما در "باریک "همچون "تاریک" و" نزدیک" ریخت کهن آن بر جای مانده است. ) )
( ( پدید آید آنگاه، باریک و زرد،
چو پشت ِ کسی کو غم ِعشق خوَرْد. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 204 )


تنگ


کلمات دیگر: