کلمه جو
صفحه اصلی

همدرد

فارسی به انگلیسی

sympathetic


fellow-sufferer, sympathetic, [n.] fellow - suffere, [adj.] sympathetic

فارسی به عربی

متعاطف

مترادف و متضاد

sympathizer (اسم)
موافق، طرفدار، همدرد، جانبدار، غمخوار

sympathetic (صفت)
دلسوز، شفیق، غم خوار، مشفق، همدرد

large-hearted (صفت)
مساعد، سخاوتمند، بخشنده، همدرد، نظر بلند

فرهنگ فارسی

دوتن که بیک دردیابلیه دچارشده باشند

فرهنگ معین

( ~. دَ ) (ص مر. ) ۱ - دو یا چند کسی که دارای یک نوع درد باشند. ۲ - شریک غم دیگری ، غم خوار.

لغت نامه دهخدا

هم درد. [ هََ دَ ] ( ص مرکب ) همدرد. دو کس که دردی مانند هم داشته باشند. || به کنایه ، هم فکر و غمخوار. دلسوز. غمگسار :
یار همکاسه هست بسیاری
لیک هم درد کم بود باری.
سنائی.
همه همخوابه و همدرد دل تنگ منید
مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشائید.
خاقانی.
رفیق من یکی همدرد باید
تو را بر درد من رحمت نیاید.
سعدی.
حدیث عشق جانان گفتنی نیست
وگر گویی کسی همدرد باید.
سعدی.
مرا چندگویی که درخورد خویش
حریفی به دست آر همدرد خویش.
سعدی.
دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود.
حافظ.
اگر ز خون دلم بوی شوق می آید
عجب مدار که همدرد نافه ختنم.
حافظ.

فرهنگ عمید

۱. کسی که شریک غم و غصۀ دیگری باشد.
۲. دو تن که به یک درد یا بلیه دچار شده باشند.


کلمات دیگر: