کلمه جو
صفحه اصلی

وجب


مترادف وجب : بدست، شبر

برابر پارسی : وژه

فارسی به انگلیسی

span

فارسی به عربی

نخلة

مترادف و متضاد

span (اسم)
ظرفیت، پوشش، اندازه، محدوده، یک وجب، وجب، مدت معین، گستردگی، فاصله معین

palm (اسم)
نخل، کامیابی، نخل خرما، وجب، نشانه پیروزی، کف دست انسان، کف پای پستانداران، کف هر چیزی

بدست، شبر


فرهنگ فارسی

فاصله میان انگشت بزرگ وانگشت کوچک دست درحالی که، تمام انگشتهابازباشد، وژه وبدست هم گفته شده است
(اسم ) واحد طول معادل فاصله بین انگشت شست و انگشت کوچک بدست شبر. یا نیم وجب . واحد طول معادل نصف یک وجب .
شتر ماده که در پستانش فله بسته باشد . یا مشک بزرگ از پوست تکه کوهی

فرهنگ معین

(وَ جَ )(اِ. )فاصلة بین انگشت شَست و انگشت کوچک وقتی انگشت ها از هم باز باشد.

لغت نامه دهخدا

وجب. [ وَ ] ( ع ص ، اِ ) شتر ماده ای که در پستانش فله بسته باشد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مشک بزرگ از پوست تکه کوهی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). ج ، وِجاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || گول و بددل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). احمق. || ترسو. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || خطر یعنی آنچه گرو بندند بدان از اسب دوانیدن و تیر انداختن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ایستادنگاه آب. ( از اقرب الموارد ). ج ، وجاب. ( اقرب الموارد ). || ( مص ) وجوب. وجب وجباً و وجوباً. ( ناظم الاطباء ). رجوع به وجوب شود. || وجیب. وَجَبان. طپیدن دل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فروشدن و غروب کردن خورشید. ( ازاقرب الموارد ). فروشدن آفتاب. ( منتهی الارب ). || وجوب. یک مرتبه در روز خوردن. ( از اقرب الموارد ). || افتادن و مردن. ( اقرب الموارد ).

وجب. [ وَ ج َ ] ( اِ ) به معنی بدست که به هندی اردو بالشت گویند. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ). شبر. ( ناظم الاطباء ). مقدار مسافت مابین خنصر و ابهام است در موقع بازکردن دست که تقریباً چهار گره میشود و مقصود از کوتاهی هم هست. ( قاموس کتاب مقدس ). کدست و وژه. ( ناظم الاطباء ). فاصله ما بین انگشت نر و انگشت کوچک چون انگشتان را از هم بگشایند. ( ناظم الاطباء ) :
تو بدین کوتهی و مختصری
اینهمه کبر و نازبوالعجبی است
یک وجب نیستی و پنداری
کز سرت تا به آسمان وجبی است.
جمال الدین عبدالرزاق.
- وجب کردن ؛ اندازه گرفتن با وجب. وژیدن. ( ناظم الاطباء ).
- امثال :
آشی برات بپزم که یک وجب روغن داشته باشد.

وجب . [ وَ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ای که در پستانش فله بسته باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مشک بزرگ از پوست تکه ٔ کوهی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). ج ، وِجاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گول و بددل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). احمق . || ترسو. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خطر یعنی آنچه گرو بندند بدان از اسب دوانیدن و تیر انداختن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ایستادنگاه آب . (از اقرب الموارد). ج ، وجاب . (اقرب الموارد). || (مص ) وجوب . وجب وجباً و وجوباً. (ناظم الاطباء). رجوع به وجوب شود. || وجیب . وَجَبان . طپیدن دل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فروشدن و غروب کردن خورشید. (ازاقرب الموارد). فروشدن آفتاب . (منتهی الارب ). || وجوب . یک مرتبه در روز خوردن . (از اقرب الموارد). || افتادن و مردن . (اقرب الموارد).


وجب . [ وَ ج َ ] (اِ) به معنی بدست که به هندی اردو بالشت گویند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). شبر. (ناظم الاطباء). مقدار مسافت مابین خنصر و ابهام است در موقع بازکردن دست که تقریباً چهار گره میشود و مقصود از کوتاهی هم هست . (قاموس کتاب مقدس ). کدست و وژه . (ناظم الاطباء). فاصله ٔ ما بین انگشت نر و انگشت کوچک چون انگشتان را از هم بگشایند. (ناظم الاطباء) :
تو بدین کوتهی و مختصری
اینهمه کبر و نازبوالعجبی است
یک وجب نیستی و پنداری
کز سرت تا به آسمان وجبی است .

جمال الدین عبدالرزاق .


- وجب کردن ؛ اندازه گرفتن با وجب . وژیدن . (ناظم الاطباء).
- امثال :
آشی برات بپزم که یک وجب روغن داشته باشد .

فرهنگ عمید

فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، شبر.

دانشنامه عمومی

وجب یا بدست، یکای طول و برابر با عرض دست بازشدهٔ انسان است. هر وجب ۲۲٫۵ سانتیمتر است.فاصله بین انگشت شصت و کوچک(کلیک)

فرهنگ فارسی ساره

وژه


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)

گویش اصفهانی

تکیه ای: veǰab
طاری: veǰab
طامه ای: veǰab
طرقی: veǰab
کشه ای: veǰab
نطنزی: veǰab


واژه نامه بختیاریکا

بِلِست

جدول کلمات

فاصله میان انگشت کوچک و بزرگ

پیشنهاد کاربران

در پهلوی " وژگ ، ویدست " برابر نسک فرهنگ کوچک زبان پهلوی نوشته مکنزی و برگردان بانو مهشید میرفخرایی.

بدست


کلمات دیگر: