کلمه جو
صفحه اصلی

هنگام


مترادف هنگام : اثنا، خلال، دم، دوره، زمان، ساعت، فصل، مدت، موسم، موعد، موقع، میقات، نوبت، وقت

فارسی به انگلیسی

time, season


during, hour, when, moment, occasion, point, tide, time, [mus.] gamut, scale, at the time of, while, season

tune - music, air, intention, [lit.] attempt


at the time of, while


[mus.] gamut, scale


during, hour, when, moment, occasion, point, tide, time


فارسی به عربی

اثناء , سلسلة , لحظة , موسم ، إبَّانَ (فی إبَّانِ )

مترادف و متضاد

اثنا، خلال، دم، دوره، زمان، ساعت، فصل، مدت، موسم، موعد، موقع، میقات، نوبت، وقت


time (اسم)
عصر، عهد، فرصت، ساعت، روزگار، زمان، مرتبه، مدت، هنگام، وقت، موقع، گاه، زمانه، حین، ایام

term (اسم)
دوره، شرط، لفظ، مهلت، مدت، هنگام، اصطلاح، شرایط، نیمسال، جمله، روابط، میعاد، دوره انتصاب، ثلث تحصیلی

gamut (اسم)
حدود، وسعت، حیطه، هنگام، گام

season (اسم)
فصل، دوران، هنگام

moment (اسم)
دم، اهمیت، زمان، هنگام، لحظه، ان، موقع

in (حرف اضافه)
از، روی، توی، با، نزدیک، بالای، بر حسب، به، بطرف، در توی، هنگام، در ظرف، اندر، نزدیک ساحل

during (حرف اضافه)
سر، ظرف، فاصله، در طی، طی، هنگام، در مدت

فرهنگ فارسی

جزیره کوچکی است که در ۲ کیلومتری جنوب جزیره قشم واقع شده است . طول آن ۹ و عرضش ۶ کیلومتر است و سکنه آن در حدود ۷۸ نفر میباشد . در این اوقات بیش از ۵ و یا ۶ آبادی مختصر ندارد . تنها از لحاظ ایستگاه دریائی شایان توجه است . دارای سوابق تاریخی است و خرابه های شهر قدیمی در آن یافت می شود. کوهستانی گرمسیر است .
وقت، زمان، موقع، فصل، گاه، انگام هم گفته شده است
( اسم ) ۱- زمان وقت گاه :نیمشب هنگام مناجات حاضر شوند. ۲- موسم فصل .

فرهنگ معین

(هِ ) (اِ. ) ۱ - وقت ، زمان . ۲ - موسم ، فصل . ۳ - زمان مرگ .

لغت نامه دهخدا

هنگام. [ هََ ] ( اِ ) درپارسی باستان هَنْگام َ، ارمنی اَنْگَم. ( حاشیه برهان چ معین ). وقت و زمان و گاه. ( برهان ) :
ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم وش
ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گرای.
رودکی.
دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز
فرازنامد هنگام مردمیت هنوز.
آغاجی.
به جاماسپ گفت ار چنین است کار
به هنگام رفتن سوی کارزار.
فردوسی.
بدان وقت هنگام آن بزم بود
اگرچند آن بزم با رزم بود.
فردوسی.
همی راند لشکر چوباد دمان
نجست ایچ هنگام رفتن زمان.
فردوسی.
تو را هزاران حسن است و صدهزار حسود
چرا ز خانه برون آمدی در این هنگام.
فرخی.
راه مخوف است... و هنگام حرکت نامعلوم. ( کلیله و دمنه ). وقت ثبات مردان و هنگام مکر خردمندان است. ( کلیله و دمنه ). وچون مدت درنگ او سپری شود و هنگام وضع حمل و تولد فرزند باشد بادی بر رحم مستولی شود. ( کلیله و دمنه ).
برده به هنگام زخم در صف میدان جنگ
حربه هندی او حرمت تیغ یمان.
خاقانی.
کرده به هنگام حال حله نه چرخ چاک
داده به وقت نوال نقد دو عالم عطا.
خاقانی.
هنگام بازگشت همه ره ز برکتت
شب بدروار بدرقه کاروان شده.
خاقانی.
- بهنگام ؛ در موقع مناسب :
هزیمت بهنگام بهتر ز جنگ
چو تنها شدی نیست جای درنگ.
فردوسی.
گریزی بهنگام با سر ز جای
به از پهلوانی و سر زیرپای.
فردوسی.
زین بهنگام تر نباشد وقت
زین دلارام تر نباشد یار.
فرخی.
گویند که هر چیز بهنگام بود خوش
ای عشق چه چیزی که خوشی در همه هنگام.
ادیب صابر.
شب که صبوحی نه بهنگام کرد
خون زیادش سیه اندام کرد.
نظامی.
- بی هنگام ؛ بی وقت. مقابل بهنگام :
مؤذن بانگ بی هنگام برداشت
نمیداند که چند از شب گذشته.
سعدی.
امشب سبکتر می زند این طبل بی هنگام را
یا وقت بیداری غلط بوده ست مرغ بام را.
سعدی.
خواب بی هنگامت از ره می برد
ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست.
سعدی.
- پنج هنگام ؛ پنج زمان معین برای نمازهای روزانه :
از صریر در اوچار ملایک به سه بعد

هنگام . [ هََ ] (اِ) درپارسی باستان هَنْگام َ، ارمنی اَنْگَم . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). وقت و زمان و گاه . (برهان ) :
ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم وش
ای دریغ آن گو هنگام وغا سام گرای .

رودکی .


دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز
فرازنامد هنگام مردمیت هنوز.

آغاجی .


به جاماسپ گفت ار چنین است کار
به هنگام رفتن سوی کارزار.

فردوسی .


بدان وقت هنگام آن بزم بود
اگرچند آن بزم با رزم بود.

فردوسی .


همی راند لشکر چوباد دمان
نجست ایچ هنگام رفتن زمان .

فردوسی .


تو را هزاران حسن است و صدهزار حسود
چرا ز خانه برون آمدی در این هنگام .

فرخی .


راه مخوف است ... و هنگام حرکت نامعلوم . (کلیله و دمنه ). وقت ثبات مردان و هنگام مکر خردمندان است . (کلیله و دمنه ). وچون مدت درنگ او سپری شود و هنگام وضع حمل و تولد فرزند باشد بادی بر رحم مستولی شود. (کلیله و دمنه ).
برده به هنگام زخم در صف میدان جنگ
حربه ٔ هندی او حرمت تیغ یمان .

خاقانی .


کرده به هنگام حال حله ٔ نه چرخ چاک
داده به وقت نوال نقد دو عالم عطا.

خاقانی .


هنگام بازگشت همه ره ز برکتت
شب بدروار بدرقه ٔ کاروان شده .

خاقانی .


- بهنگام ؛ در موقع مناسب :
هزیمت بهنگام بهتر ز جنگ
چو تنها شدی نیست جای درنگ .

فردوسی .


گریزی بهنگام با سر ز جای
به از پهلوانی و سر زیرپای .

فردوسی .


زین بهنگام تر نباشد وقت
زین دلارام تر نباشد یار.

فرخی .


گویند که هر چیز بهنگام بود خوش
ای عشق چه چیزی که خوشی در همه هنگام .

ادیب صابر.


شب که صبوحی نه بهنگام کرد
خون زیادش سیه اندام کرد.

نظامی .


- بی هنگام ؛ بی وقت . مقابل بهنگام :
مؤذن بانگ بی هنگام برداشت
نمیداند که چند از شب گذشته .

سعدی .


امشب سبکتر می زند این طبل بی هنگام را
یا وقت بیداری غلط بوده ست مرغ بام را.

سعدی .


خواب بی هنگامت از ره می برد
ورنه بانگ صبح بی هنگام نیست .

سعدی .


- پنج هنگام ؛ پنج زمان معین برای نمازهای روزانه :
از صریر در اوچار ملایک به سه بعد
پنج هنگام دم صور به یک جا شنوند.

خاقانی .


دهر از فزعش به پنج هنگام
در ششدر امتحان ببینم .

خاقانی .


|| موسم و فصل . (برهان ) :
هنگام بهار است و جهان چون بت فرخار
خیز ای بت فرخار و بیار آن گل بی خار.

منوچهری .


به هنگام خزان آید به ابخاز
کند در جستن نخجیر پرواز.

نظامی .


|| دوران . دوره . روزگار :
چنان هم که هنگام نوذر بدند
که با تاج و با تخت و افسر بدند.

فردوسی .


به هنگام شاهان باآفرین
پدر مادرش بود خاقان چین .

فردوسی .


نه آشوب گیتی به هنگام توست
که تا بد همیدون بدست از نخست .

اسدی .


|| نوبت :
وز آن پس چو هنگام رستم رسید
که شمشیر تیز از میان برکشید.

فردوسی .


می را کنون آمده ست نوبت
مل را کنون آمده ست هنگام .

فرخی .


|| مرگ . اجل . (یادداشت مؤلف ). || هنگامه . مجمع. انجمن . معرکه . (برهان ) :
ای شکسته حسن تو هنگام گل
باده ٔ عشرت فکن در جام گل .

وصاف .



هنگام . [ هََ ] (اِخ ) جزیره ای است از بخش قشم شهرستان بندرعباس . دارای 78 تن سکنه و آب آن ازچاه و باران است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).


هنگام . [ هََ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد. دارای 356 تن سکنه ، آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، خرما، برنج ، لیمو، تنباکو، کنجد و کار دستی مردم آنجا گلیم بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).


فرهنگ عمید

وقت، زمان، موقع، فصل، گاه.

دانشنامه عمومی

هنگام ممکن است به این موارد اشاره داشته باشد:
جزیره هنگام
هشتگان یا فاصلهٔ هشتم در موسیقی

دانشنامه آزاد فارسی

هِنگام
جزیره ای در تنگۀ هرمز، دهانۀ خلیج فارس، در استان هرمزگان، با مساحت ۳۳ کیلومتر مربع. در ۷۳کیلومتری جنوب غربی بندرعباس و ۵۴کیلومتری جنوب غربی شهر قشم قرار دارد. طول آن نُه کیلومتر، پهنای متوسط آن چهار کیلومتر، و ارتفاع بلندترین نقطۀ آن ۱۰۵ متر است. آبادی های آن عبارت اند از هنگام جدید، در شمال؛ هنگام قدیم، در جنوب؛ و قیل (غیل)، در غرب. ساکنان آن عمدتاً به ماهی گیری اشتغال دارند. علاوه بر هلندی ها، انگلیسی ها نیز مدت نسبتاً طولانی در این جزیره سکونت داشته اند و دارای تأسیسات بندری و نظامی بوده اند و از آن برای حفاظت خط تلگراف هندوستان به بریتانیا استفاده می کردند.

هنگام (موسیقی). رجوع شود به:اکتاو

واژه نامه بختیاریکا

قِر و قَو
دمو؛دم؛ تتمُو؛ دَمُو

جدول کلمات

اوان

پیشنهاد کاربران

وقت

حین

حین، اثنا، خلال، دم، دوره، زمان، ساعت، فصل، مدت، موسم، موعد، موقع، میقات، نوبت، وقت

به گاهِ. . . . . . .

( در زبان اردو ) عرصه

بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) :
نداند دل آمرغ پیوند دوست
بدانگه که با دوست کارش نکوست.
بوشکور.


کلمات دیگر: