کلمه جو
صفحه اصلی

همسفر


برابر پارسی : همراه رهنوردی

فارسی به انگلیسی

fellow-traveller, companion

fellow - traveller


companion


فارسی به عربی

زی

مترادف و متضاد

outfit (اسم)
ساز، ساز و برگ، گروه، همسفر، توشه، بنه سفر، تجهیز، لوازم فنی

fellow traveler (اسم)
همسفر

لغت نامه دهخدا

هم سفر. [ هََ س َ ف َ ] ( ص مرکب )رفیق راه. کسی که با دیگری به سفر رود :
هم سفرانش سپر انداختند
بال شکستند و پپرداختند.
نظامی.
هم سفران جاهل و من نوسفر
غربتم از بی کسیم تلخ تر.
نظامی.
ثابت این راه مقیمی بود
هم سفر خضر کلیمی بود.
نظامی.
بود سوداگر توانایی
هم سفر با حکیم دانایی.
مکتبی.
- همسفران جاهل ؛کنایه از نفس و قالب آدمی است که روح و جسد باشد. ( برهان ).

فرهنگ عمید

دو یا چند تن که با هم سفر کنند.

دانشنامه عمومی

همسفر ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
هم سفری یا اشتراک خودروی سواری شخصی، به طوری که بیش از یک نفر بتواند در یک زمان از آن خودرو استفاده کند
همسفر (فیلم ۱۳۵۴)
همسفر (فیلم ۱۳۷۲)
همسفر (آلبوم)
همسفر من

نقل قول ها

همسفر (فیلم ۱۳۵۴). همسفر فیلم ایرانی به کارگردانی مسعود اسداللهی در سال ۱۳۵۴ است.

واژه نامه بختیاریکا

هم پا

پیشنهاد کاربران

همراه و همدم

اى همسفرم، بیا در برم
بستان هدیه ى که آوردم
زنهار که شکوه سر دهى
از روى سرى درنیایى
شفیق الله مصلح

fellow passenger

همسفر تنها نرو بزار تا باهم بریم

travel companion

travel buddy

رفیق ره یا راه ؛ همراه. همسفر. همراه سفر. یار سفر. ( یادداشت مؤلف ) :
خدای را مددی ای رفیق راه که من
به کوی میکده دیگر علم برافرازم.
حافظ.


کلمات دیگر: