کلمه جو
صفحه اصلی

واهی


مترادف واهی : بی اساس، بیهوده، پوچ، خیالی، سست، ضعیف، فرضی، موهوم

متضاد واهی : حقیقی، واقعی

برابر پارسی : سست، بی بنیاد، پوچ

فارسی به انگلیسی

chimerical, fantastic, illusory, insubstantial, utopian, vain, airy, fond, ignis fatuus, shadowy, wishful, valn

chimerical, valn


airy, chimerical, fantastic, fond, ignis fatuus, illusory, insubstantial, Utopian, shadowy, vain, wishful


فارسی به عربی

رومانسی , غیر واقعی , متهوی

مترادف و متضاد

airy (صفت)
پوچ، هوایی، هوا مانند، با روح، خود نما، واهی

unrealistic (صفت)
خیالی، واهی، وهمی، تصوری، غیر واقعی

chimerical (صفت)
خیالی، واهی، دمدمی، هوس باز، ذوقی، هوس امیز

delusive (صفت)
واهی، فریبنده، بی اساس، گمراه کننده، موهوم، وهمی یا خیالی

unreal (صفت)
خیالی، واهی، وهمی، تصوری، غیر واقعی

unsubstantial (صفت)
واهی، بی اساس

romantic (صفت)
خیالی، واهی، تصوری

suppositious (صفت)
واهی، قلب، تصوری، تقلبی

vagarious (صفت)
واهی، وهمی، از روی هوی و هوس

vagariously (قید)
واهی، وهمی، از روی هوی و هوس

بی‌اساس، بیهوده، پوچ، خیالی، سست، ضعیف، فرضی، موهوم، ≠ حقیقی، واقعی


فرهنگ فارسی

سست، فروهشته، بی بنیان، کهنه وپوسیده
(اسم ) ۱ - سست ضعیف بی بنیان : (( نوع دوم آنست که ترکیبات ناخوش ... و معانی واهی در شعر بکار برد... ) ) یا امید واهی . امید بی اساس . ۲ - ( متعدیا ) سست کننده ( بجای موهی ) : (( اما واهی محکمات اساس ... او بود. ) توضیح باین معنی ظاهرا خطاست چه (( وهی ) ) مجردا لازم است لاغیر .۳ - پوسییده کهنه.

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) سست ، بی اساس .

لغت نامه دهخدا

واهی. ( ع ص ) سست.( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). واهن. ( مهذب الاسماء ). ضعیف. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : تدبیری دیگر ساختند در برانداختن خوارزمشاه التونتاش سخت واهی و سست و زفت. ( تاریخ بیهقی ص 87 ).
قبه ای برساختستی از حباب
آخر آن خیمه ست بس واهی طناب.
مولوی. ( مثنوی چ نیکلسون دفتر4 ص 375 )
- واهی ادب :
گفت آخر ای خس واهی ادب
این سزای داد من بود ای عجب.
مولوی.
- واهی کردن ؛ سست کردن : بر دیواری که بدست خویش اساس آن را واهی کرده باشد تکیه نباید زد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 128 ). و گردش چرخ و حوادث دهر قواعد آن را واهی نتوانست کرد. ( کلیله و دمنه ).
- واهی گشتن بوعبداﷲ صوفی محتسب را در وی شک افتاد و در انکار عزیمت وی واهی گشت :. ( جهانگشای جوینی ).
|| پا در هوا. بیهوده. ( فرهنگ نظام ). حرف بی معنی و یاوه. سخن سرد و بی مزه. ( ناظم الاطباء ) :
پای را واپس کشیدی تو چرا
می دهی بازیچه واهی مرا.
مولوی.
|| ناپایدار. سست. پادرهوا : و مقصود مطلوب از زهرات و ثمرات زمان واهی یعنی تمتع از استیفای الوان ملاهی برداشته. ( جهانگشای جوینی ). || نعت فاعلی است از وهی. ( از المنجد ). رجوع به وهی شود. || شکافته. || فروهشته. مسترخی. سست. || گول. || کهنه. پوسیده. نزدیک به افتادن گردیده. || ابر بازشده. ( ناظم الاطباء ). در تمام معانی رجوع به وهی شود.

فرهنگ عمید

۱. ویژگی آنچه حقیقت ندارد، غیرواقع، بی پایه.
۲. [قدیمی] فروهشته و ضعیف، سست

واژه نامه بختیاریکا

( واهَی ) گاو های؛ الفاظی جهت هشدار و ممانعت گاو از کاری

جدول کلمات

پوچی

پیشنهاد کاربران

سست، ناپایدار

تخیلی


کلمات دیگر: