کلمه جو
صفحه اصلی

وررفتن

فارسی به انگلیسی

to dally, play, twiddle, putter, toy, dabble, fiddle, fool, fumble, mess, tamper, tinker, to dally, to play, tp fool

فارسی به عربی

لعبة
مجذاف ، اِحْتکاکٌ

لعبة


مترادف و متضاد

twiddle (فعل)
بازی کردن، تکان دادن، ور رفتن، بارامی دست زدن، وررفتن، با ساعت مچی و غیره بازی کردن

toy (فعل)
بازی کردن، ور رفتن

niggle (فعل)
خرده گرفتن، ور رفتن، وقت گذراندن

scamp (فعل)
ور رفتن، عبور چیزی را لمس کردن

meddle (فعل)
امیختن، فضولی کردن، ور رفتن، مداخله کردن، در وسط قرار دادن، دخالت بیجا کردن

paddle (فعل)
ور رفتن، پارو زدن، دست و پا زدن، با دست نوازش کردن، با باله شنا حرکت کردن، با چوب پهن کتک زدن

jauk (فعل)
بیهوده وقت گذراندن، ور رفتن

fribble (فعل)
یاوه گویی کردن، لکنت داشتن، ور رفتن

hang around (فعل)
ور رفتن، پلکیدن، وقت را به بطالت گذراندن، ول گشتن

putter (فعل)
ور رفتن، ول گشتن، مهمل گشتن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - باچیزی خود را مشغول داشتن وبدان کند و کاو کردن : دستش بی اراده مثل یک عادت یا یک عکس العمل با پوز. راسو ورمیرفت آنرا فشار میداد ... ۲ - دست بسر و کول کسی کشیدن ملاعبه کردن : مدتی با دخترک ور رفت .

فرهنگ معین

(وَ. رَ تَ ) (مص ل . ) بازی بازی کردن ، با چیزی خود را مشغول کردن .

لغت نامه دهخدا

وررفتن. [ وَرْ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) در تداول عامه ، کاویدن. کند و کاو کردن. || انگولک کردن. بازی کردن و دست زدن بسیار به چیزی. || دست به سر و کول کسی کشیدن. ملاعبه کردن. ( فرهنگ فارسی معین ): مدتی با دخترک وررفت.

فرهنگ عمید

با چیزی خود را مشغول ساختن و آن را دست کاری کردن.

واژه نامه بختیاریکا

باز روبی
سُک و دُک کردن

پیشنهاد کاربران

این مصدر ، لازم نیست اما در فرهنگ معین آمده که لازم است. متمم این فعل مفعول بایی است و بنابراین این مصدر ، متعدی است

مشغول شدن


کلمات دیگر: