کلمه جو
صفحه اصلی

وجد


مترادف وجد : انبساط، ذوق، سرور، شعف، شور، شوق، شیفتگی، فرح

برابر پارسی : شادمانی، خوشی، خرسندی

فارسی به انگلیسی

ecstasy, elation, exaltation, exultation, gaiety, sprightliness, euphoria, exhilaration, acstasy, joy

acstasy, joy


ecstasy, elation, exaltation, exultation, gaiety, sprightliness


فارسی به عربی

نشوة

عربی به فارسی

زمان ماضي واسم فعول فءند , برپاکردن , بنياد نهادن , ريختن , قالب کردن , ذوب کردن , ريخته گري , قالب ريزي کردن


مترادف و متضاد

ploy (اسم)
کار، اقدام، امر، وجد، تمجید

ecstasy (اسم)
الهام، خلسه، وجد، حظ یا خوشی زیاد

rejoicing (اسم)
شادی، خوشی، وجد

curvet (اسم)
شادی، شوخی، جست و خیز، وجد

انبساط، ذوق، سرور، شعف، شور، شوق، شیفتگی، فرح


فرهنگ فارسی

شیفته کسی شدن، ذوق وشوق، خوشی وعشق ومحبت، شیفتگی
(اسم ) ۱ - خوشی بسیار ذوق . ۲ - ( واردیست که ازحق تعای بر دل آید و باطن را از هیات خود بگرداند باحداث وصفی غالب چون حزنی با فرحی ) ) و این حالت بدنبال سماع رومی میدهد و هر گاه موچب حرکتی منظم شود آن حرکت را ((رقص ) ) گویند و اگر حرکتی نامنظم دهد آن حرکت را (( اضطراب ) ) خوانند : (( ... که تا وجد را کار سازی کنم برقص آیم و خرقه بازی کنم . ) ) ( حافظ )
جمع واجد . چنانکه در توشیح آمده و این غریب است .

فرهنگ معین

(وَ ) [ ع . ] (اِ. ) ذوق ، شوق .

لغت نامه دهخدا

وجد. [ وَ ] ( ع مص ) جِدَة. وُجد. وجود. وِجدان. اِجدان. یافتن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ادراک و اصابه. ( اقرب الموارد ). || جِدَه. مَوجِدَة. خشم گرفتن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). غضب کردن. ( ناظم الاطباء ). || وِجد. وُجد. جدة. مستغنی شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شیفته شدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). دوست داشتن. ( اقرب الموارد ). || اندوهگین شدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || هست گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص )توانگری. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( ترجمان القرآن علامه جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). || شیفتگی و آشفتگی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). یقال به وجد فی الحب و کذا فی الحزن. ( منتهی الارب ). || ذوق و شوق. ( ناظم الاطباء ). شور. حالت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || خوشحالی و فرح. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). || طاقت. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل بن علی ). توانایی و قدرت. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). هذا من وجدی ؛ ای من قدرتی. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) ایستادنگاه آب. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، وِجاد. ( منتهی الارب ). || ( اصطلاح صوفیه ) آنچه بر قلب بدون تصنع و تکلف وارد شود وجد نامیده میشود و گویند وجد برقهایی است که میدرخشد و سپس به زودی خاموش میگردد. ( از تعریفات ). حالت ذوق و شوق که صوفیان سماع پسند را میشود. ( غیاث اللغات ). محمدبن محمود آملی گوید: وجد واردی است که از حق سبحانه وتعالی بر دل آید و باطن را از هیبت خود بگرداند به واسطه احداث وصفی همچون حزن یا فرح. جنید رحمةاﷲ علیه فرمود: وجد انقطاع اوصاف است در هنگامی که ذات به سرور موسوم شود: رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
وجودی ان اغیب من الوجود
بماینذر علی من الشهود.
جنید ( نفایس الفنون قسم اول ص 171 ).
قدکان یطربنی وجدی فافقدنی
من رؤیة الوجد من فی الوجد موجود
الوجد یطرب من فی الوجد راحته
الوجد عند شهود الحق مفقود.
جنید بغدادی.
در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ
بازان کز آشیان طریقت پریده اند.
خاقانی.
پس آنانکه در وجد مستغرقند
شب و روز در عین حفظ حقند.

وجد. [ وِ ] (ع مص ) بی نیاز شدن . (ناظم الاطباء). مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || توانگر شدن . (منتهی الارب ). توانگری گزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).


وجد. [ وُ ] (ع مص ) وَجد. وجدان . وجود. (منتهی الارب ). یافتن . (ناظم الاطباء). || مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || توانگر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || توانگری گزیدن . || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).


وجد. [ وُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ واجد. (اقرب الموارد). چنانکه در توشیح آمده واین غریب است . (اقرب الموارد). رجوع به واجد شود.


وجد. [ وَ ] (ع مص ) جِدَة. وُجد. وجود. وِجدان . اِجدان . یافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ادراک و اصابه . (اقرب الموارد). || جِدَه . مَوجِدَة. خشم گرفتن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). غضب کردن . (ناظم الاطباء). || وِجد. وُجد. جدة. مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شیفته شدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). دوست داشتن . (اقرب الموارد). || اندوهگین شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || هست گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص )توانگری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (ترجمان القرآن علامه ٔ جرجانی ، ترتیب عادل بن علی ). || شیفتگی و آشفتگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یقال به وجد فی الحب و کذا فی الحزن . (منتهی الارب ). || ذوق و شوق . (ناظم الاطباء). شور. حالت . (یادداشت مرحوم دهخدا). || خوشحالی و فرح . (اقرب الموارد) (المنجد). || طاقت . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). توانایی و قدرت . (اقرب الموارد) (المنجد). هذا من وجدی ؛ ای من قدرتی . (اقرب الموارد). || (اِ) ایستادنگاه آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، وِجاد. (منتهی الارب ). || (اصطلاح صوفیه ) آنچه بر قلب بدون تصنع و تکلف وارد شود وجد نامیده میشود و گویند وجد برقهایی است که میدرخشد و سپس به زودی خاموش میگردد. (از تعریفات ). حالت ذوق و شوق که صوفیان سماع پسند را میشود. (غیاث اللغات ). محمدبن محمود آملی گوید: وجد واردی است که از حق سبحانه وتعالی بر دل آید و باطن را از هیبت خود بگرداند به واسطه ٔ احداث وصفی همچون حزن یا فرح . جنید رحمةاﷲ علیه فرمود: وجد انقطاع اوصاف است در هنگامی که ذات به سرور موسوم شود: رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
وجودی ان اغیب من الوجود
بماینذر علی من الشهود.

جنید (نفایس الفنون قسم اول ص 171).


قدکان یطربنی وجدی فافقدنی
من رؤیة الوجد من فی الوجد موجود
الوجد یطرب من فی الوجد راحته
الوجد عند شهود الحق مفقود.

جنید بغدادی .


در وجد و حال بین چو کبوتر زنند چرخ
بازان کز آشیان طریقت پریده اند.

خاقانی .


پس آنانکه در وجد مستغرقند
شب و روز در عین حفظ حقند.

سعدی .


گر مطرب حریفان این پارسی بخواند
در وجد و حالت آرد پیران پارسا را.

حافظ.


و کمینه عقوبت او حرمان وجد و فقدان شهود است . (انیس الطالبین ص 10).

فرهنگ عمید

۱. خوشی، خوشحالی، شادی.
۲. (تصوف ) حالت خوشی گذرا در سالک که با خروش و دست افشانی همراه است.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:مواجید

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی وَجَدَ: یافت
ریشه کلمه:
وجد (۱۰۷ بار)

جدول کلمات

شور ,خوشی,شوق

پیشنهاد کاربران

خوشی فراوان

شور و شوق

وَجَدَ⭐️ بوجد در اوردم ، rapture شعرت بسعادة غامرة

یافت


کلمات دیگر: