کلمه جو
صفحه اصلی

مسوس

فرهنگ فارسی

درختی که کرم را می پروراند

لغت نامه دهخدا

مسوس . [ م َ ] (اِخ ) دهی است به مرو. (منتهی الارب ). نام قریه ای به مروو منسوب به آن مسوسی است . (یادداشت مرحوم دهخدا).


مسوس. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) آب نه شیرین ونه شور. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).آبی که نه شور باشد نه شیرین. ( ناظم الاطباء ). آبی به میان خوش و شور. ( مهذب الاسماء ). آبی که میان خوش وشور باشد. ( دهار ). || آب که دست بدان رسدو تشنه سیراب شود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). آبی که دست بدان رسد. || آبی که تشنه را سیراب کند. ( ناظم الاطباء ). || هرچه فرونشاند سوزش تشنگی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). هرچه فرونشاند تشنگی را. ( ناظم الاطباء ). || آب روشن شیرین. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). آب صاف شیرین. ( ناظم الاطباء ). || فادزهر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). حجرالبادزهر. تریاق. ( اقرب الموارد ). پای زهر. ( مهذب الاسماء ). پادزهر. ( دهار ). پازهر.

مسوس. [ م َ ] ( اِخ ) دهی است به مرو. ( منتهی الارب ). نام قریه ای به مروو منسوب به آن مسوسی است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

مسوس. [ م ُ س َوْ وِ ] ( ع ص )سوس درافتاده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شپشه زده. کرم خورده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || کاری آراسته و زینت داده شده. ( از منتهی الارب ).

مسوس. [ م ُ س َوْ وِ ]( ع ص ) درختی که کرم را می پروراند. ( ناظم الاطباء ).

مسوس . [ م َ ] (ع ص ، اِ) آب نه شیرین ونه شور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).آبی که نه شور باشد نه شیرین . (ناظم الاطباء). آبی به میان خوش و شور. (مهذب الاسماء). آبی که میان خوش وشور باشد. (دهار). || آب که دست بدان رسدو تشنه سیراب شود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). آبی که دست بدان رسد. || آبی که تشنه را سیراب کند. (ناظم الاطباء). || هرچه فرونشاند سوزش تشنگی را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). هرچه فرونشاند تشنگی را. (ناظم الاطباء). || آب روشن شیرین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). آب صاف شیرین . (ناظم الاطباء). || فادزهر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). حجرالبادزهر. تریاق . (اقرب الموارد). پای زهر. (مهذب الاسماء). پادزهر. (دهار). پازهر.


مسوس . [ م ُ س َوْ وِ ] (ع ص )سوس درافتاده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شپشه زده . کرم خورده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کاری آراسته و زینت داده شده . (از منتهی الارب ).


مسوس . [ م ُ س َوْ وِ ](ع ص ) درختی که کرم را می پروراند. (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: