کلمه جو
صفحه اصلی

مشکبار


مترادف مشکبار : مشک فشان، مشک افشان، معطر، مشک ریز، عطرآگین، مشک سا

فارسی به انگلیسی

musky, fragrant

fragrant, musky


musky


فارسی به عربی

مسکی

مترادف و متضاد

musky (صفت)
مشک دار، مشکبار

مشک‌فشان، مشک‌افشان، معطر، مشک‌ریز


عطرآگین، مشک‌سا


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - چیزی که از آن مشک ببارد و پراکنده شود . ۲ - معطر : برخاکیان عشق فشان جرع. لبش تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم . ( حافظ )

فرهنگ معین

(مُ ) (ص فا. ) ۱ - چیزی که از آن مشک ببارد. ۲ - کنایه از: معطر.

لغت نامه دهخدا

مشکبار. [ م ُ / م ِ ] ( نف مرکب ) هر چیزی که مشک از آن می بارد و پراکنده میگردد. ( ناظم الاطباء ). مشک افشان. خوشبوی ساز. عطرافشان :
جعدشان در مجلس اومشکبار
زلفشان در پیش او عنبرفشان.
فرخی.
کنار تو از روی معشوق ، خوش
دو دست تو از زلف بت ، مشکبار.
فرخی.
این به رنگ سبز کرده پایها را سبزفام
وآن به مشک ناب کرده چنگها را مشکبار.
منوچهری.
ای چشم پرخمارت دلها به کار کرده
وی زلف مشکبارت جانها شکار کرده.
خاقانی.
دم گرگ است یا دم آهو
که همه مشکبار بندد صبح.
خاقانی.
از اثر خاک تو، مشکین غبار
پیکر آن بوم شده مشکبار.
نظامی.
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست.
حافظ.
بر هم چو میزدآن سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت زبهر خدا بگو.
حافظ.
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد.
حافظ.
بر خاکیان عرش فشان جرعه لبش
تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم.
حافظ.

فرهنگ عمید

آنچه که بوی مشک پراکنده سازد.


کلمات دیگر: