کلمه جو
صفحه اصلی

امیری


مترادف امیری : امارت، تسلط، حکومت، سلطنت، کیایی، پادشاهی، سالاری، سرداری

مترادف و متضاد

۱. امارت، تسلط، حکومت، سلطنت، کیایی
۲. پادشاهی، سالاری، سرداری


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به امیر۲ - آهنگی که بدان دو بیتی های امیر پازواری را خوانند.
نام یکی از دهستانهای بخش لاریجان شهرستان آمل .

فرهنگ معین

( ~. ) [ ع - فا. ] ۱ - (حامص . ) امیر بودن ، امارت ، حکمرانی . ۲ - سرداری ، سالاری . ۳ - سروری ، بزرگی . ۴ - (ص نسب . ) منسوب به امیر. ۵ - (اِ. ) آهنگی که بدان دوبیتی های امیر پازاواری مازندرانی را خوانند. ۵ - (اِ. ) نوعی ترمه که به دستور میرزا تقی خان امیر

( ~.) [ ع - فا. ] 1 - (حامص .) امیر بودن ، امارت ، حکمرانی . 2 - سرداری ، سالاری . 3 - سروری ، بزرگی . 4 - (ص نسب .) منسوب به امیر. 5 - (اِ.) آهنگی که بدان دوبیتی های امیر پازاواری مازندرانی را خوانند. 5 - (اِ.) نوعی ترمه که به دستور میرزا تقی خان امیرکبیر می بافتند.


لغت نامه دهخدا

امیری . [ اَ ] (اِخ ) از شاعرانی است که مقدم بر امیرعلی شیر نوایی بوده اند، و امیرعلی شیر در مجالس النفائس در ضمن شرح حال کسانی که در آخر زمان آنان بوده وملازمت آنان را درک نکرده می نویسد: مولانا امیری ترک بود. نظم ترکی او هم نیک واقع شده ولی شهرت نگرفته در فارسی [ در ] جواب خواجه کمال این مطلع از اوست :
روز قسمت هر کسی از عیش بخش خود ستاند
غیر زاهد کو ریاضتها کشید و خشک ماند.

(از مجالس النفائس صص 18 - 19).



امیری . [ اَ ] (اِخ ) امیربیگ ، از ایل افشار و از شاعران قرن دهم هجری و معاصر صادقی کتابدار بوده . از اوست :
نیستم راضی که گوید غیر پیغام ترا
بی ادب ترسم که آرد بر زبان نام ترا.
یک قطره خون و صد غم و محنت ، دل من است
یک دیدن و هزار بلا حاصل من است .

(از مجمعالخواص ص 127).



امیری . [ اَ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان شیراز با 105 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، پنبه و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7).


امیری . [ اَ ] (اِخ ) محمدصادق خان ، متخلص به امیری و مشهور به ادیب الممالک (1277 - 1336 هَ .ق .). شاعر دوره ٔ اخیر بود. رجوع به ادیب فراهانی شود.


امیری . [ اَ ] (از ع ، حامص ) امیربودن . شغل امیر. امارات . حکمرانی . (فرهنگ فارسی معین ) : خواجه ٔ بزرگ نشست و کارها راست کردند امیری ِ باکالنجار را. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345).
بسروری ّ و امیر رعیت و لشکر
پذیردت ز خدا گر روی بحکم تبار.

(از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279).


|| پادشاهی . سلطنت : برادر ما... را... آوردند و بر تخت نشاندند وبر وی بامیری سلام کردند. (تاریخ بیهقی ). || (ص نسبی ) منسوب به امیر. || (اصطلاح موسیقی ) آهنگی که بدان دوبیتی های امیر پازواری را خوانند. (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به امیر پازواری شود. || (اصطلاح صوفیه ) اراده ٔ خود را جاری کردن بر سالک . (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (از یادداشت مؤلف ).
- زر امیری ؛ نوعی زر : و نقد ایشان [ اهل یزد ] را زرامیری گویند کی سه دینار از آن دیناری سرخ ارزد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 122).
- شال امیری ؛ ترمه ای که بدستور میرزا تقی خان امیرکبیر در کرمان ، یزد، کاشان و اصفهان و غیره بافتند. (یادداشت مؤلف ).
- مال امیری ؛ مال موظف بر زمین خراجی . (یادداشت مؤلف ).

امیری. [ اَ ] ( از ع ، حامص ) امیربودن. شغل امیر. امارات. حکمرانی. ( فرهنگ فارسی معین ) : خواجه بزرگ نشست و کارها راست کردند امیری ِ باکالنجار را. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345 ).
بسروری و امیر رعیت و لشکر
پذیردت ز خدا گر روی بحکم تبار.
( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279 ).
|| پادشاهی. سلطنت : برادر ما... را... آوردند و بر تخت نشاندند وبر وی بامیری سلام کردند. ( تاریخ بیهقی ). || ( ص نسبی ) منسوب به امیر. || ( اصطلاح موسیقی ) آهنگی که بدان دوبیتی های امیر پازواری را خوانند. ( از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به امیر پازواری شود. || ( اصطلاح صوفیه ) اراده خود را جاری کردن بر سالک. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از یادداشت مؤلف ).
- زر امیری ؛ نوعی زر : و نقد ایشان [ اهل یزد ] را زرامیری گویند کی سه دینار از آن دیناری سرخ ارزد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 122 ).
- شال امیری ؛ ترمه ای که بدستور میرزا تقی خان امیرکبیر در کرمان ، یزد، کاشان و اصفهان و غیره بافتند. ( یادداشت مؤلف ).
- مال امیری ؛ مال موظف بر زمین خراجی. ( یادداشت مؤلف ).

امیری. [ اَ ] ( اِخ ) از شاعرانی است که مقدم بر امیرعلی شیر نوایی بوده اند، و امیرعلی شیر در مجالس النفائس در ضمن شرح حال کسانی که در آخر زمان آنان بوده وملازمت آنان را درک نکرده می نویسد: مولانا امیری ترک بود. نظم ترکی او هم نیک واقع شده ولی شهرت نگرفته در فارسی [ در ] جواب خواجه کمال این مطلع از اوست :
روز قسمت هر کسی از عیش بخش خود ستاند
غیر زاهد کو ریاضتها کشید و خشک ماند.
( از مجالس النفائس صص 18 - 19 ).

امیری. [ اَ ] ( اِخ ) امیربیگ ، از ایل افشار و از شاعران قرن دهم هجری و معاصر صادقی کتابدار بوده. از اوست :
نیستم راضی که گوید غیر پیغام ترا
بی ادب ترسم که آرد بر زبان نام ترا.
یک قطره خون و صد غم و محنت ، دل من است
یک دیدن و هزار بلا حاصل من است.
( از مجمعالخواص ص 127 ).

امیری. [ اَ ] ( اِخ ) محمدصادق خان ، متخلص به امیری و مشهور به ادیب الممالک ( 1277 - 1336 هَ.ق. ). شاعر دوره اخیر بود. رجوع به ادیب فراهانی شود.

امیری. [ اَ ] ( اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان شیراز با 105 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، پنبه و صیفی است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7 ).

امیری . [ اَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش لاریجان شهرستان آمل . این دهستان در قسمت شمال خاوری بخش واقع شده و منطقه ایست کوهستانی و دارای هوای سردسیر. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات ، لبنیات ،انگور، گردو و عسل . این دهستان دارای ده آبادی و 2000 تن جمعیت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


دانشنامه عمومی

امیری نام خانوادگی در زبان فارسی است.
وحید امیری بازیکن فوتبال ایرانی
ناتاشا امیری، داستان نویس و منتقد ادبی
مرضیه امیری، روزنامه نگار و زندانی سیاسی
نوشابه امیری، روزنامه نگار
رامونا امیری، مانکن و مدل ایرانی کانادایی
ایرج (خواننده)، خواننده
سید کریم امیری فیروزکوهی، شاعر.
احسان خواجه امیری، خواننده
الماس خان کندوله ای، سردار سپاه نادرشاه افشار (الماس خان امیری)
امیرحسین امیری، بازیکن فوتبال اهل ایران

گویش مازنی

امیری که نام کهن آن تبری بوده است از اصلی ترین و مشهورترین ...


/amiri/ امیری که نام کهن آن تبری بوده است از اصلی ترین و مشهورترین مقامات آوازی مازندران به شمار می آیداین مقام آوازی که هنوز هم با حالات مختلف در کلیه ی مناطق تبری زبان معمول است، ظاهرا تحت تأثیر اشعار شاعری ناشناخته موسوم به امیر پازواری به امیری شهرت یافتپس از رواج مذهب شیعه در مازندران مضامین اشعار امیری با جنبه های متفاوتی از اعتقادات و باورهای شیعیان در هم آمیخت و دارای جنبه های تقدس آمیز شداز این رو شعر و آواز امیری علاوه بر دارا بودن مضامین قدیمی خود با احادیث و روایات مذهبی همراه شد و در مجالس و محافل مختلف مورد استفاده قرار گرفترفته رفته این آواز به نمایش مذهبی تعزیه راه یافت و از انی طریف در سایر مناطق البرز همچون گیلان، طالقان و سمنان نیز رواج یافت و موجب غنای موسیقیایی این نمایش مذهبی گردیدساختمان شعر امیری دارای ویژگی های خاصی استاین اشعار با وجود شباهت ها و نزدیکی هایی که از نظر فرم و قالب با دوبیتی ها، خاصه رباعیات در شعر کلاسیک ایران دارد اما در عین حال با آن ها متفاوت استبنا بر نظر برخی منتقدین ادبی امیری ها به لحاظ اوزان عروضی و ساختار شعری با هیچ یک از انواع قالب های شعر فارسی منطبق نیستاز همین رو برخی امیری را نمونه ای ویژه از شعر مازندرانی با سبک، وزن، موسیقی و ساختمان مختص خود دانستاز نظر موسیقیامیری یکی از اصلی ترین شاخصهای موسیقی مازندرانی به شمار می آید، که موضوع های گوناگون فلسفی، مذهبی، اجتماعی، سیاسی و غنایی را در بر می گیردموسیقی امیری به لحاظ ساختاری دارای مترآزاد می باشدمعمولا محتوای اصوات از سه دانگ تجاوز نمی کند و با ملودی یا ملودی های عشاق، قرچه، شاه ختایی و آغاز شور، همخوانی داردساختار آن به موسیقی کمر سری(kamer sari)نزدیک و یا حقانی فقط در وزن هم خوانی داشته، با بقیه ی آواها و نواهای مازندرانی متفاوت می باشداین تفاوت به نسبت در وزن، وسعت تحرک ملودی، تنوع ملودیک و دارا بودن خصلت بدیهه سرایی استبه نظر می رسد که نام قبلی آن تبری یا توری بوده است، چرا که در برخی از نواحی غربی مرکز مازندران با نام تبری یا توری هم معروف استامیری مبنا و منشا پیدایش نمونه های ملودیک استفرهنگ و ادب مازندران ص ۷۰ مجموعه ای از اشعار امیری تحت عنوان کنزالاسرار امیر پازواری توسط برنهارددارن در مطبعه ی سن پترزبورگ به چاپ رسیده استنمونه ای از شعر امیری: بلبل میچکا نسرو مره غم دارنه حاجی صالح بیک بیته مره بند دارنه حاجی صالح بیک ته سر و ته براره مره سر هاده دیدار بوینم یاره

پیشنهاد کاربران

امیری با فتحه «ا» نام نوایی است از موسیقی مازنی.
امیر: فرمان ده ( فرمانده ) ، امر کننده ، حاکم، رئیس
امیری: ( ی: یای نسبیت ) اطرافیان امیر، اهل بیت امیر

رضا امیری


کلمات دیگر: