کلمه جو
صفحه اصلی

معالج


مترادف معالج : درمانگر، درمان کننده، علاج کننده، مداواگر

برابر پارسی : درمانگر، درمان کن، چاره گر

فارسی به انگلیسی

treating, attending, curative, curer

treating


curative, curer


فارسی به عربی

علاجی

عربی به فارسی

عمل کننده , تکميل کننده , تمام کننده , متخصص درمان شناسي , درمان شناس


مترادف و متضاد

therapeutic (صفت)
درمانی، معالج، وابسته به درمانشناسی

صفت درمانگر، درمان‌کننده، علاج‌کننده، مداواگر


درمانگر، درمانکننده، علاجکننده، مداواگر


فرهنگ فارسی

علاج کننده، درمان کننده، چاره کننده
( اسم ) درمان کنند. بیمار علاج کننده جمع : معالجین .
علاج کرده شده یا چاره شده و تیمار شده .

فرهنگ معین

(مُ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) علاج کننده ، چاره - کننده .

لغت نامه دهخدا

معالج . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) علاج کرده شده . (آنندراج ). || چاره شده و تیمارشده . || آماده گشته . || طبخ شده . (ناظم الاطباء).


معالج. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) علاج کننده. ( آنندراج ). آن که دوا می کند. طبیب. پزشک. ( ناظم الاطباء ). درمان کننده. آسی. بچشک. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مداواکننده اعم از مداواکننده مجروح یا بیمار یا چهار پا. ( از ذیل اقرب الموارد ) : جسم راطبیبان و معالجان اختیار کنند تا هر بیماری که افتدزود آن را علاج کنند. ( تاریخ بیهقی ). روح را نیز طبیبان و معالجان گزینند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100 ).
کرده ام نظم را معالج جان
زآنکه از درد دل چو نادانی است.
مسعودسعد.
آن برادر که طبیب و معالج بود دختر را تعهد کرد. ( سندبادنامه ص 320 ). || آن که چاره می کند. || آنکه طبخ می کند و می پزد. ( ناظم الاطباء ).

معالج. [ م ُ ل َ ] ( ع ص ) علاج کرده شده. ( آنندراج ). || چاره شده و تیمارشده. || آماده گشته. || طبخ شده. ( ناظم الاطباء ).

معالج . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) علاج کننده . (آنندراج ). آن که دوا می کند. طبیب . پزشک . (ناظم الاطباء). درمان کننده . آسی . بچشک . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مداواکننده اعم از مداواکننده ٔ مجروح یا بیمار یا چهار پا. (از ذیل اقرب الموارد) : جسم راطبیبان و معالجان اختیار کنند تا هر بیماری که افتدزود آن را علاج کنند. (تاریخ بیهقی ). روح را نیز طبیبان و معالجان گزینند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 100).
کرده ام نظم را معالج جان
زآنکه از درد دل چو نادانی است .

مسعودسعد.


آن برادر که طبیب و معالج بود دختر را تعهد کرد. (سندبادنامه ص 320). || آن که چاره می کند. || آنکه طبخ می کند و می پزد. (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

علاج کننده، درمان کننده، چاره کننده.


کلمات دیگر: