دیوانه کردن
فارسی به انگلیسی
to drive mad, to enrage
craze, derange, madden, unhinge
فارسی به عربی
اصرف انتباهه , خبل , غمر , مجنون , هوس , هیجان
مترادف و متضاد
سرگردان بودن، دیوانه کردن، بیهوده وقت گذراندن، پرسه زدن، اواره بودن، ماه زده شدن
گیج کردن، پریشان کردن، دیوانه کردن، حواس پرت کردن
دیوانه کردن، شوریده کردن
دیوانه کردن، فکر کسی را مختل کردن
بر هم زدن، دیوانه کردن، به ترتیب کردن
عصبانی کردن، دیوانه کردن، دیوانه شدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) تباه خرد کردن ناقص عقل ساختن .
تباه خرد کردن .
تباه خرد کردن .
لغت نامه دهخدا
دیوانه کردن. [ ن َ /ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) تباه خرد کردن. ناقص عقل ساختن. تجنین. اجنان. تخبط. ( ترجمان القرآن ) :
دیوانه کنی و پس گریزی
هشیار نه ای مگر که مستی.
دیوانه ام کند چو پریوار بگذرد.
دیوانه میکند دل صاحب تمیز را
هرگه که التفات پریوار میکند.
دیوانه کنی و پس گریزی
هشیار نه ای مگر که مستی.
خاقانی.
گفتم بگوشه ای بنشینم چو عاقلان دیوانه ام کند چو پریوار بگذرد.
سعدی.
پیش پدرش فرستاد که این عاقل نمیشود و مرا نیز دیوانه کرد. ( گلستان ).دیوانه میکند دل صاحب تمیز را
هرگه که التفات پریوار میکند.
سعدی.
کلمات دیگر: