کلمه جو
صفحه اصلی

مشاش


مترادف مشاش : انگبین، عسل

مترادف و متضاد

انگبین، عسل


فرهنگ معین

(مُ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - زمین نرم . ۲ - نفس . ۳ - سرشت و طبیعت . ۴ - نژاد. ۵ - مرد چست و سبک و خوش طبع زیرک . ج . مشاشه .

لغت نامه دهخدا

مشاش. [ م َ ]( اِ ) انگبینه و آن عسلی باشد قوام داده که بر طبق ریزند و پهن کنند تا سرد شود و سخت گردد و در وقت خوردن دندان گیر باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). حلوای صابونی. مشخته. ( صحاح الفرس ). مشخته. ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 458 ). مشخته. انگبینه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). عسل باشد که نیک بپزند و برطبق ریزند تا سخت شود آن را انگبینه نیز گویند. ( مجمع الفرس سروری ج 3 ص 1327 ) : تعویذی چند از لوزینه شکری بر بازو بسته پاره مشاش مربع در نگین انگشتری نهاده بودند. ( دیوان بسحاق اطعمه ص 152 ).
بر مشاش عسل دم ز جام جم می زد
به پیش آینه از رای تیره دم می زد.
احمد اطعمه ( از مجمعالفرس سروری ج 3 ص 1327 ).

مشاش. [ م ُ ] ( ع اِ ) زمین نرم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( برهان ) ( از اقرب الموارد ). || نفس. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( برهان ). نَفس. ( اقرب الموارد ) ( از محیط المحیط ). یقال : فلان طیب المشاش ؛ ای کریم النفس. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || سرشت و نژاد. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). طبیعت و اصل. ( از محیط المحیط ) ( از اقرب الموارد ). || نَفَس. دم. ( از ناظم الاطباء ). || مرد چست سبک خوش طبع زیرک نیک خدمت کننده در سفر و حضر. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ج ِ مشاشة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( محیط المحیط ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به مشاشة شود.

مشاش . [ م َ ](اِ) انگبینه و آن عسلی باشد قوام داده که بر طبق ریزند و پهن کنند تا سرد شود و سخت گردد و در وقت خوردن دندان گیر باشد. (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). حلوای صابونی . مشخته . (صحاح الفرس ). مشخته . (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 458). مشخته . انگبینه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عسل باشد که نیک بپزند و برطبق ریزند تا سخت شود آن را انگبینه نیز گویند. (مجمع الفرس سروری ج 3 ص 1327) : تعویذی چند از لوزینه ٔ شکری بر بازو بسته پاره ٔ مشاش مربع در نگین انگشتری نهاده بودند. (دیوان بسحاق اطعمه ص 152).
بر مشاش عسل دم ز جام جم می زد
به پیش آینه از رای تیره دم می زد.
احمد اطعمه (از مجمعالفرس سروری ج 3 ص 1327).


مشاش . [ م ُ ] (ع اِ) زمین نرم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (برهان ) (از اقرب الموارد). || نفس . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (برهان ). نَفس . (اقرب الموارد) (از محیط المحیط). یقال : فلان طیب المشاش ؛ ای کریم النفس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سرشت و نژاد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). طبیعت و اصل . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || نَفَس . دم . (از ناظم الاطباء). || مرد چست سبک خوش طبع زیرک نیک خدمت کننده در سفر و حضر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ج ِ مشاشة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (محیط المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به مشاشة شود.


فرهنگ عمید

ویژگی استخوان بدون مغز، استخوان نرم.


کلمات دیگر: