کلمه جو
صفحه اصلی

بی وقت


مترادف بی وقت : بیگاه، بی موقع، بی هنگام ، زود، گاه

متضاد بی وقت : بموقع، دیر

برابر پارسی : بی هنگام

فارسی به انگلیسی

ill-timed

untimely, unseasonable, inopportune


مترادف و متضاد

بیگاه، بی‌موقع، بی‌هنگام ≠ بموقع


فرهنگ فارسی

بی هنگام ٠ بیگاه ٠ بیموقع ٠ نابهنگام ٠ نابگاه ٠

لغت نامه دهخدا

بی وقت. [ وَ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + وقت ) بی هنگام. ( آنندراج ). بی گاه. بی موقع. نابهنگام. نابگه :
همچنان خرد نه ای تو که ندانی بد و نیک
ناز بی وقت مکن وقت همه چیز بدان.
فرخی.
گر چه مویت سپید شد بی وقت
سال عمرت هنوز نوروز است.
خاقانی.
خشم بیش از حد وحشت آردو لطف بی وقت هیبت برد. ( گلستان ).
- بی وقت آمدن باران ؛ نه بهنگام آمدن. در غیر موسم آمدن : آورده اند که عقل و درایت او تا بجایی بود که حراث مصر شکایت آوردندش که پنبه کاشته بودیم بر شاطی نیل و باران بی وقت آمد و تلف شد. گفت پشم بایستی کاشتن. ( گلستان ).
- بی وقت خواندن ؛ نابهنگام خواندن ، و به اعتقاد قدما مرغی را که بی وقت می خواند باید سر برید :
کمین سازند اگر بی وقت رانی
سر اندازند اگر بی وقت خوانی.
نظامی.
نبینی مرغ چون بی وقت خواند
بجای پرفشانی سر فشاند.
نظامی.
- خنده بی وقت ؛ خنده ای که به موقع نباشد. خنده بیهوده :
خنده چو بی وقت گشاید گره
گریه از آن خنده بی وقت به.
نظامی.
- روز بی وقت شدن ؛ به غروب نزدیک گشتن. وقت گذشتن. شب نزدیک آمدن. ( یادداشت مؤلف ).
- کار بی وقت ؛ کار که نه در موقع خودباشد.
کارها را بوقت بایدجست
کار بی وقت سست باشد سست.
( از سندبادنامه ).
- مرغ بی وقت ؛ خروسی که نه بهنگام خواند و قدما معتقد بودند خروسی را که نه بوقت خواند باید سر برید :
مرغ بی وقتی سرت باید برید
عذر احمق را نمیباید شنید.
مولوی.


کلمات دیگر: