کلمه جو
صفحه اصلی

مصاحبت


مترادف مصاحبت : صحبت، مراوده، مصاحبه، همدمی، همرازی، همراهی، هم زانویی، صحبت، هم سخنی، هم صحبتی، هم نشینی

برابر پارسی : هم سخنی، همدلی، همدمی، یار و همدم شدن

فارسی به انگلیسی

association, companionship, company, fellowship, soclety

companionship, soclety


association, companionship, company, fellowship


فارسی به عربی

رفقة

مترادف و متضاد

companionship (اسم)
همراهی، یاری، مصاحبت، پهلو نشینی

society (اسم)
اجتماع، محفل، گروه، جمعیت، انجمن، شرکت، مجمع، مصاحبت، جامعه، نظام اجتماعی، اشتراک مساعی، انسگان

صحبت، مراوده، مصاحبه، همدمی، همرازی، همراهی، هم‌زانویی، صحبت، هم‌سخنی، هم‌صحبتی، هم‌نشینی


فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) هم صحبت شدن با کسی یار شدن همدم گشتن . ۲ - ( اسم ) هم صحبتی همدمی :... و ماهر دو بمصاحبت و مصادقت یکدیگر برغادت عیش ولذاذت عمر زندگانی بسربریم . ۳- مجموع لزوم و اتفاق در دو قضیه .

فرهنگ معین

(مُ حَ بَ ) [ ع . مصاحبة ] (مص ل . ) ۱ - همراه کردن ، همراه شدن . ۲ - گفتگو کردن ، هم صحبت بودن .

لغت نامه دهخدا

مصاحبت. [ م ُ ح َ / ح ِ ب َ ] ( از ع ، اِمص ) مصاحبة. هم صحبتی و هم نشینی و همدمی و همراهی و ملازمت. ( ناظم الاطباء ). رفاقت و یاری بایکدیگر. ( یادداشت مؤلف ). نشست و برخاست. همراهی. ( یادداشت مؤلف ) : ما هر دو به مصاحبت و مصادقت یکدیگر به رغادت عیش و لذاذت عمر زندگانی به سر بریم. ( مرزبان نامه ص 31 ). ترک مناصحت کردم و روی از مصاحبت بگردانیدم. ( گلستان ). و رجوع به مصاحبة شود.
- مصاحبت کردن ؛ هم صحبتی کردن و با هم نشستن.
- || با هم صحبت کردن.( ناظم الاطباء ).
|| ( اصطلاح منطق ) مجموع لزوم و اتفاق در دو قضیه. ( اساس الاقتباس ص 79 ).

مصاحبة. [ م ُ ح ِ ب َ ] ( ع ص ) تأنیث مصاحب. دوست و رفیق زن. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مصاحب شود.

مصاحبة. [ م ُ ح َ ب َ] ( ع مص ) همدیگر یار و رفیق شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). یار و رفیق شدن. مصاحبت. ملازم کسی گردیدن. ( ناظم الاطباء ). با کسی صحبت کردن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). با کسی صحبت داشتن. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 89 ). هم صحبت شدن با کسی. مصاحبت. مصاحبه.

مصاحبت . [ م ُ ح َ / ح ِ ب َ ] (از ع ، اِمص ) مصاحبة. هم صحبتی و هم نشینی و همدمی و همراهی و ملازمت . (ناظم الاطباء). رفاقت و یاری بایکدیگر. (یادداشت مؤلف ). نشست و برخاست . همراهی . (یادداشت مؤلف ) : ما هر دو به مصاحبت و مصادقت یکدیگر به رغادت عیش و لذاذت عمر زندگانی به سر بریم . (مرزبان نامه ص 31). ترک مناصحت کردم و روی از مصاحبت بگردانیدم . (گلستان ). و رجوع به مصاحبة شود.
- مصاحبت کردن ؛ هم صحبتی کردن و با هم نشستن .
- || با هم صحبت کردن .(ناظم الاطباء).
|| (اصطلاح منطق ) مجموع لزوم و اتفاق در دو قضیه . (اساس الاقتباس ص 79).


فرهنگ عمید

۱. با کسی صحبت داشتن، با کسی یار و همدم شدن.
۲. همدمی.

فرهنگ فارسی ساره

همنشین


پیشنهاد کاربران

مصاحبت به معنی همنشینی میباشد از مصاحبه و صحبت کردن می آید

هم نشینی

هم سخن شدن

هم نشینی. صحبت کردن. مشورت کردن. یاری خواستن

. . . . . . . the company of

مصاحبت با / مصاحبتِ . . . . . . . . . . . . .

مصاحبت


کلمات دیگر: