کلمه جو
صفحه اصلی

مسلمانی


مترادف مسلمانی : مسلمان بودن، اسلام

متضاد مسلمانی : کفر

فارسی به انگلیسی

Mohammedanism, Moslem life


Islam


islam, mohammedanism, moslem life

مترادف و متضاد

مسلمان بودن ≠ کفر


اسلام


۱. مسلمان بودن
۲. اسلام ≠ کفر


فرهنگ فارسی

مسلمان بودن اسلام : توحید اصل علوم است و سر معارف و مای. دین و بنائ مسلمانی . ( کشف الاسرار )

لغت نامه دهخدا

مسلمانی . [ م ُ س َ ] (حامص ) سِلم . (دهار) (ترجمان القرآن ). تدین به دین اسلام . (ناظم الاطباء). مسلمان بودن . اسلام . (یادداشت مرحوم دهخدا). حنیفیت . (السامی ) : از روزگار مسلمانی باز پادشائی این ناحیت اندر فرزندان به اوست . (حدود العالم ).
ای ترک به حرمت مسلمانی
کم بیش به وعده ها نبخسانی .

معروفی .


محال را نتوانم شنید و هزل و دروغ
که هزل گفتن کفر است در مسلمانی .

منجیک .


در اول فتوح خراسان که ایزد... خواست مسلمانی آشکارتر گردد. (تاریخ بیهقی ). اختیارکرده ٔ حضرت ما باش تا آنچه باید فرمود در مسلمانی می فرمائیم ... تا منت پیغمبر ما بجای آورده باشیم . (تاریخ بیهقی ). ایزد... سبکتگین را از درجه ٔ کفر به درجه ٔ ایمان رسانید ووی را مسلمانی عطا داد و پس برکشید. (تاریخ بیهقی ).
معرفت کارکنان خدای
دین مسلمانی را چون بناست .

ناصرخسرو (دیوان ص 58).


چار علم رکن مسلمانی است
پنج دعا نوبت سلطانی است .

نظامی .


ای که مسلمانی و گبریت نیست
چشمه ای و قطره ٔ آبیت نیست .

نظامی .


گر تو قرآن بدین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی .

سعدی .


ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست .

سعدی .


گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردائی .

حافظ.


خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود.

حافظ.


اسلام به ذات خود ندارد عیبی
عیبی که در اوست از مسلمانی ماست .

؟


- از مسلمانی برگشتن ؛ ارتداد.
- مسلمانیا ؛ (از: مسلمانی + الف ، نشانه ٔ حسرت و تأسف ) وای مسلمانی . کنایه از فراموش شدگی دین اسلام : دریغا مسلمانیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشید [ احمدبن ابی داود از افشین ] . (تاریخ بیهقی ص 173).
|| دین داری . تدین . (از ناظم الاطباء). خداشناسی . ایمان : آن مرد خاله زاده ٔ فرعون بود و مسلمان بود ولیکن مسلمانی پنهان داشت . (قصص الانبیاء ص 92). || دین درست . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ز تو شمع دانش برافروختم
ز دستت مسلمانی آموختم .

شمسی (یوسف و زلیخا).


|| (اِ مرکب ) بلاد اسلام . ناحیت مسلم نشین . ممالک اسلامی . اراضی و نواحی مسلمان نشین : رنجس و مسقط دو شهر است [ از ناحیت سریر ] با نعمت بسیار و از این هر دو ناحیت برده بسیار افتد به مسلمانی . (حدود العالم ). سیکول ، شهری است بزرگ بر حد میان خلخ و چگل نزدیک به مسلمانی ، جائی آبادان و بانعمت . (حدود العالم ). کولان ، ناحیتی خرداست [ از خلخ ] و به مسلمانی پیوسته و اندر او کشت و برز است . (حدود العالم ).
رعیت پناها دلت شاد باد
به سعیت مسلمانی آباد باد.

سعدی (بوستان ).



مسلمانی. [ م ُ س َ ] ( حامص ) سِلم. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). تدین به دین اسلام. ( ناظم الاطباء ). مسلمان بودن. اسلام. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). حنیفیت. ( السامی ) : از روزگار مسلمانی باز پادشائی این ناحیت اندر فرزندان به اوست. ( حدود العالم ).
ای ترک به حرمت مسلمانی
کم بیش به وعده ها نبخسانی.
معروفی.
محال را نتوانم شنید و هزل و دروغ
که هزل گفتن کفر است در مسلمانی.
منجیک.
در اول فتوح خراسان که ایزد... خواست مسلمانی آشکارتر گردد. ( تاریخ بیهقی ). اختیارکرده حضرت ما باش تا آنچه باید فرمود در مسلمانی می فرمائیم... تا منت پیغمبر ما بجای آورده باشیم. ( تاریخ بیهقی ). ایزد... سبکتگین را از درجه کفر به درجه ایمان رسانید ووی را مسلمانی عطا داد و پس برکشید. ( تاریخ بیهقی ).
معرفت کارکنان خدای
دین مسلمانی را چون بناست.
ناصرخسرو ( دیوان ص 58 ).
چار علم رکن مسلمانی است
پنج دعا نوبت سلطانی است.
نظامی.
ای که مسلمانی و گبریت نیست
چشمه ای و قطره آبیت نیست.
نظامی.
گر تو قرآن بدین نمط خوانی
ببری رونق مسلمانی.
سعدی.
ببری مال مسلمان و چو مالت ببرند
بانگ و فریاد برآری که مسلمانی نیست.
سعدی.
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردائی.
حافظ.
خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود.
حافظ.
اسلام به ذات خود ندارد عیبی
عیبی که در اوست از مسلمانی ماست.
؟
- از مسلمانی برگشتن ؛ ارتداد.
- مسلمانیا ؛ ( از: مسلمانی + الف ، نشانه حسرت و تأسف ) وای مسلمانی. کنایه از فراموش شدگی دین اسلام : دریغا مسلمانیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشید [ احمدبن ابی داود از افشین ]. ( تاریخ بیهقی ص 173 ).
|| دین داری. تدین. ( از ناظم الاطباء ). خداشناسی. ایمان : آن مرد خاله زاده فرعون بود و مسلمان بود ولیکن مسلمانی پنهان داشت. ( قصص الانبیاء ص 92 ). || دین درست. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
ز تو شمع دانش برافروختم
ز دستت مسلمانی آموختم.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
|| ( اِ مرکب ) بلاد اسلام. ناحیت مسلم نشین. ممالک اسلامی. اراضی و نواحی مسلمان نشین : رنجس و مسقط دو شهر است [ از ناحیت سریر ] با نعمت بسیار و از این هر دو ناحیت برده بسیار افتد به مسلمانی. ( حدود العالم ). سیکول ، شهری است بزرگ بر حد میان خلخ و چگل نزدیک به مسلمانی ، جائی آبادان و بانعمت. ( حدود العالم ). کولان ، ناحیتی خرداست [ از خلخ ] و به مسلمانی پیوسته و اندر او کشت و برز است. ( حدود العالم ).

پیشنهاد کاربران

حنیفیه


کلمات دیگر: