مترادف بیهودگی : بی ثمری، بی فایدگی، پوچی، هرزگی
بیهودگی
مترادف بیهودگی : بی ثمری، بی فایدگی، پوچی، هرزگی
فارسی به انگلیسی
vanity, futility
futility, inanity, indecisiveness, pointlessness, senselessness, uselessness, vanity
فارسی به عربی
سفاهة
مترادف و متضاد
پوچی، غرور، خود بینی، بیهودگی، بطالت، بادسری
پوچی، هرزه درایی، سرسری، سبکی، بیهودگی، بی معنایی، سبک سری
پوچی، کار بیهوده، بیهودگی، بطالت، بی مغزی
کار بیهوده، بیهودگی، ادم سبک
گیجی، بیهودگی، بطالت، کند ذهنی، بیکاری تنبلی
رکود، بیهودگی، بی حرکتی، تنبلی، ناکنش، بی اثری، بی حالی، بی کاری
پوچی، بیهودگی، بی اثری، بی کفایتی
بیهودگی، بطالت، بیکاری تنبلی
پوچی، بیهودگی، بی اثری، بی کفایتی
بیثمری، بیفایدگی، پوچی، هرزگی
فرهنگ فارسی
۱ - بطلان . ۲ - بیفایدگی .
لغت نامه دهخدا
بیهودگی. [ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) بیهدگی. حالت و کیفیت بیهوده. بطلان. عدم حق. ( ناظم الاطباء ). لاطائلی. عمل لغو :
ور بدست جاهل بیباک باشد یک زمان
دفتر بیهودگی و سبحه علیا شود.
زن پاکتن را به آلودگی
برد نام و یازد به بیهودگی.
همی بود گرسیوز بدنشان
به بیهودگی یار مردم کشان.
به بیهودگی روز را مشمرید.
کزین بگذری جمله بیهودگیست.
ز بیهودگی دل بدرد آیدت.
ور بدست جاهل بیباک باشد یک زمان
دفتر بیهودگی و سبحه علیا شود.
ناصرخسرو.
- به بیهودگی ؛ به عبث : زن پاکتن را به آلودگی
برد نام و یازد به بیهودگی.
فردوسی.
|| ابلهی و نادانی. ( ناظم الاطباء ) : همی بود گرسیوز بدنشان
به بیهودگی یار مردم کشان.
فردوسی.
هم اکنون شتر زیر بار آوریدبه بیهودگی روز را مشمرید.
فردوسی.
سلامت در اقلیم آسودگیست کزین بگذری جمله بیهودگیست.
نظامی.
وگر آرزوی نبرد آیدت ز بیهودگی دل بدرد آیدت.
نظامی.
|| خفت و سبکی. ( ناظم الاطباء ).فرهنگ عمید
بیهوده بودن.
کلمات دیگر: