کلمه جو
صفحه اصلی

املاح


برابر پارسی : نمک ها، نمک، نمک ها

فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع ملح ۱ - نمکها .
نام جایی است در اشعار چند تن از شاعران عرب .

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ ملح .

لغت نامه دهخدا

املاح. [ اِ ] ( ع مص ) به آب شور فرود آمدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || شور گردیدن آب بعد از آنکه شیرین باشد. ( منتهی الارب ). شور گردیدن آب شیرین. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || آب شور خورانیدن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بسیارنمک کردن دیگ را و شور گردانیدن طعام را. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). نمک بسیار در طعام کردن تا تباه نشود. ( تاج المصادر بیهقی ). نمکین کردن و شور کردن طعام. ( آنندراج ). بسیار کردن نمک دیگ. ( از اقرب الموارد ). || چیزی را نمکین کردن. ( غیاث اللغات ). || بشوراب آمدن اشتر. ( تاج المصادر بیهقی ). وارد شدن به آب شور. ( از اقرب الموارد ). || در مقام تعجب گویند: ما املحه ؛ ای ما احسنه. ( ازاقرب الموارد ). و نیز این کلمه را بخلاف قیاس مصغر کرده و ما اُمَیْلِحَه ُ گفته اند، چنانکه در کلمات : مااُحَیْسِنَه ُ و ما اُحَیْلاه ُ. ( از اقرب الموارد ):
یا ما املیح غزلاناً عطون لَنا
من هؤلیّاک بین الضال و السمر.
( منتهی الارب ).

املاح. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ ملح. نمکها. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به ملح شود. || ( اصطلاح شیمی ) اجسامی هستند مرکب از ریشه یک اسید وریشه یک باز، و آنها بطریقه های زیر بدست می آیند:
1 ) از اثر اسید بر فلز، مانند:
H2 + Cl2Zn ی Zn + 2CIH
2 ) از اثر اسیدها بر اکسیدها، مانند:
H2O + So4Cu ی CuO + So4H2
3 ) از اثر اسیدها بر بازها، مانند:
H2O + No3Na ی NaOH + NO3H
4 ) از اثر مستقیم شبه فلز بر فلز ( برای بدست آوردن املاح دوتایی )، مانند:
SFe ی Fe +S
5 )از اثر انیدریدها بر بازها، مانند:
H2O + So4Na2 ی 2NaOH + So3
6 ) از اثر دو ملح محلول ( که ملح نامحلول بدست می آید )،مانند:
2No3Na + Cl2pb 2CINaA+ 2pb ( No3 )
املاح در طبیعت بمقدار فراوان بحالت محلول یا جامد یافت میشوند، مانند کلرور سدیم ( نمک طعام )، کربنات کلسیم ( سنگ آهک )، نیترات پتاسیم ( شوره ) و سولفات سدیم.
املاح از نظر محلول بودن در آب : 1 - کلرورها: همه کلرورها جز کلرورهای مس و جیوه و نقره در آب حل میشوند و کلرور سرب فقط در آب جوش حل میشود. 2 - نیتراتها: همه در آب حل میشوند. 3 - سولفاتها: جز سولفاتهای سرب و باریم و استرونسیم همه در آب حل میشوند. 4 - سولفورها: همه در آب نامحلولند جز سولفورهای سدیم ، پتاسیم و آمونیم. 5- کربناتها: جز کربناتهای سدیم و پتاسیم و آمونیم همه در آب نامحلولند. ( از کتابهای شیمی رسمی ). || ج ِ ملیح. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ملیح شود.

املاح . [ اَ ] (اِخ ) نام جایی است در اشعارچند تن از شاعران عرب . رجوع به معجم البلدان شود.


املاح . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ملح . نمکها. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملح شود. || (اصطلاح شیمی ) اجسامی هستند مرکب از ریشه ٔ یک اسید وریشه ٔ یک باز، و آنها بطریقه های زیر بدست می آیند:
1) از اثر اسید بر فلز، مانند:

H2 + Cl2Zn ی Zn + 2CIH


2) از اثر اسیدها بر اکسیدها، مانند:

H2O + So4Cu ی CuO + So4H2


3) از اثر اسیدها بر بازها، مانند:

H2O + No3Na ی NaOH + NO3H


4) از اثر مستقیم شبه فلز بر فلز (برای بدست آوردن املاح دوتایی )، مانند:

SFe ی Fe +S


5)از اثر انیدریدها بر بازها، مانند:

H2O + So4Na2 ی 2NaOH + So3


6) از اثر دو ملح محلول (که ملح نامحلول بدست می آید)،مانند:

2No3Na + Cl2pb 2CINaA+ 2pb (No3)


املاح در طبیعت بمقدار فراوان بحالت محلول یا جامد یافت میشوند، مانند کلرور سدیم (نمک طعام )، کربنات کلسیم (سنگ آهک )، نیترات پتاسیم (شوره ) و سولفات سدیم .
املاح از نظر محلول بودن در آب : 1 - کلرورها: همه ٔ کلرورها جز کلرورهای مس و جیوه و نقره در آب حل میشوند و کلرور سرب فقط در آب جوش حل میشود. 2 - نیتراتها: همه در آب حل میشوند. 3 - سولفاتها: جز سولفاتهای سرب و باریم و استرونسیم همه در آب حل میشوند. 4 - سولفورها: همه در آب نامحلولند جز سولفورهای سدیم ، پتاسیم و آمونیم . 5- کربناتها: جز کربناتهای سدیم و پتاسیم و آمونیم همه در آب نامحلولند. (از کتابهای شیمی رسمی ). || ج ِ ملیح . (از اقرب الموارد). رجوع به ملیح شود.

املاح . [ اِ ] (ع مص ) به آب شور فرود آمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شور گردیدن آب بعد از آنکه شیرین باشد. (منتهی الارب ). شور گردیدن آب شیرین . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آب شور خورانیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بسیارنمک کردن دیگ را و شور گردانیدن طعام را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). نمک بسیار در طعام کردن تا تباه نشود. (تاج المصادر بیهقی ). نمکین کردن و شور کردن طعام . (آنندراج ). بسیار کردن نمک دیگ . (از اقرب الموارد). || چیزی را نمکین کردن . (غیاث اللغات ). || بشوراب آمدن اشتر. (تاج المصادر بیهقی ). وارد شدن به آب شور. (از اقرب الموارد). || در مقام تعجب گویند: ما املحه ؛ ای ما احسنه . (ازاقرب الموارد). و نیز این کلمه را بخلاف قیاس مصغر کرده و ما اُمَیْلِحَه ُ گفته اند، چنانکه در کلمات : مااُحَیْسِنَه ُ و ما اُحَیْلاه ُ. (از اقرب الموارد):
یا ما املیح غزلاناً عطون لَنا
من هؤلیّاک بین الضال و السمر.

(منتهی الارب ).



فرهنگ عمید

= مِلْح

مِلْح#NAME?


فرهنگ فارسی ساره

نمک


پیشنهاد کاربران

ایساب

decrepitate

نمک، نمک ها


کلمات دیگر: