کلمه جو
صفحه اصلی

مضاعف


مترادف مضاعف : دوبرابر، دوچندان، دومقابل

برابر پارسی : دوچند، دوچندان، دوبرابر، دو برابر

فارسی به انگلیسی

doubled, multiplied, [pump.] double - acting


noun governing the genitive


binary, double, twofold


binary, double, twofold, doubled, multiplied, [pump.] double - acting, noun governing the genitive

فارسی به عربی

ضعف

مترادف و متضاد

دوبرابر، دوچندان، دومقابل


binary (صفت)
دوتایی، مضاعف، جفتی

duplex (صفت)
دوتایی، مضاعف، دولا، دولایی، دو رشته ای، دوسمتی

doubled (صفت)
مضاعف

redoubled (صفت)
مضاعف

فرهنگ فارسی

دوبرابر، دوچندان
۱- ( اسم و صفت ) دو برابر دوچندان ... و چون مخالفان اضعاف مضاعف قزلباش بودند اثری بر سعی وکوشش ایشان مترتب نشد . ۲ - کلمهای ثلاثی ( سه حرفی ) که دو حرف آخرش از یک جنس باشد مانند مد شد .

فرهنگ معین

(مُ عَ ) [ ع . ] (ص . ) دو برابر شده ، دو چندان شده .

لغت نامه دهخدا

مضاعف. [ م ُ ع َ ] ( ع ص ) دو چند. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). دوچندان. ( دهار ). هرچیز دوچندان شده و دوبرابر و افزون. ( ناظم الاطباء ) : هرچند، معنی جرایم او به معاذیر اجوف و تهاونهای معتل مضاعف گشته است. ( جهانگشای جوینی ). گوید هر یکی را از شماو ایشان عذاب مضاعف و مکرر است. ( تفسیر نسفی سوره 7 آیه 38 ). ای پروردگار ما ایشان را به عذاب مضاعف گرفتار کن. ( تفسیر نسفی سوره 33 آیه 68 ). آنها راست جزای مضاعف بدانچه کردند. ( تفسیر نسفی سوره 34 آیه 37 ). چون مخالفان اضعاف مضاعف قزلباش بودند، اثری بر سعی و کوشس ایشان مترتب نشده. ( عالم آرا ص 231 ).
- مضاعف شدن ؛ دوچندان شدن : مضاعف شود عذاب مهتران بر عذاب کهتران. ( تفسیر نسفی سوره 11آیه 20 ). مضاعف شود بر وی عذاب روز قیامت. ( تفسیر نسفی سوره 25 آیه 69 ).
- مضاعف کردن ؛ دوچندان نمودن و دوبرابر کردن و ضعف کردن. ( ناظم الاطباء ) : خدای تعالی... آن را مضاعف کند. ( تفسیر نسفی سوره 4 آیه 40 ) مضاعف کرده شود مر ایشان را. ( تفسیر نسفی سوره 57آیه 18 ). اگر یک نیکی بود از بنده مؤمن آن را مضاعف کند. ( از کشف الاسرار ج 2 ص 505 ). یکی از ملوک عرب شنیدم که متعلقان را همی گفت که مرسوم فلان را چندانکه هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است. ( گلستان ).
- مضاعف گردانیدن ؛ دوچندان ساختن : مضاعف گرداندش خدای تعالی به اصناف بسیار فراوان. ( تفسیر نسفی سوره 2 آیه 245 ). گویند ای پروردگار ما هرکه ما را این پیش آورد مضاعف گردان وی را عذاب در آتش سوزان. ( تفسیر نسفی سوره 38آیه 61 ). وام دهیت خدای را عز و جل وام نیکو مضاعف گرداند آن مر شما را. ( تفسیر نسفی سوره 64 آیه 16 ).
- وردالمضاعف ؛ گل صدبرگ. ( دهار ) ( مهذب الاسماء ). رجوع به گل صدبرگ شود.
- نرگس مضاعف ؛ نرگس پرپر :
برای دیدن او نرگس مضاعف را
دو چشم گوئی در بوستان چهار شده ست.
سیدحسن غزنوی.
|| ( اصطلاح حساب ) دوبرابر کردن عدد را مضاعف گویند، مانند ضرب کردن دو عدددر یکدیگر. و رجوع به مفتاح المعاملات چ بنیاد فرهنگ ص 45 و شمارنامه چ بنیاد ص 11 و ترجمه مفاتیح العلوم چ بنیاد ص 179 و ضعف شود. || ( اصطلاح صرف زبان عرب ) فعلی را گویند، اعم از ثلاثی مجرد یا مزید فیه ، که عین الفعل و لام الفعل آن از یک جنس باشد مانند: «رد» و «حد» و اگر فعل رباعی باشد باید فاءالفعل و لام الفعل اول آن و همچنین عین الفعل و لام الفعل ثانی از یک جنس باشد. مثل : زلزل و تقلقل. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 2 ص 888 ). و رجوع به تعریفات جرجانی شود. || مرحوم دهخدا این کلمه را معادل «پرولی فر» فرانسوی گرفته است و آن ازگلهائی است که «دم گل » آنها بر زبر تخمدان گل به رشد خود ادامه میدهد و از گلبرگها و کاس برگ می گذرد و نمو می کند و شکوفه می دهد و با گلهای پربرگی احاطه می گردد.

فرهنگ عمید

دو برابر، دو چندان.

فرهنگ فارسی ساره

دو برابر


پیشنهاد کاربران

مضاعف هم معنی ضعیف دارد وهم زیاد به معنی دوبله و سوبله

زیادتر، بیشتر

دوچندان، بیش از این


کلمات دیگر: