کلمه جو
صفحه اصلی

بیدار کردن


مترادف بیدار کردن : ازخواب برخیزاندن ، آگاه کردن، متنبه ساختن، هشیار ساختن

متضاد بیدار کردن : خواباندن

فارسی به انگلیسی

arouse, awake, awaken, call, rouse, stir, waken


arouse, awake, awaken, call, stir, to wake or awaken, to enlighten

to wake or awaken, to enlighten


فارسی به عربی

اثر (مع الشد ) , اصح , مستیقظ

مترادف و متضاد

۱. ازخواببرخیزاندن ≠ خواباندن
۲. آگاه کردن، متنبه ساختن، هشیار ساختن


arouse (فعل)
برانگیختن، تحریک کردن، بیدار کردن

raise (فعل)
زیاد کردن، ترقی دادن، بالا بردن، بیدار کردن، دفع کردن، تولید کردن، بوجود اوردن، پروردن، بار اوردن، برداشتن، بلند کردن، بالا کشیدن، بر پا کردن، بر افراشتن، پروراندن، رفیع کردن

awaken (فعل)
بیدار کردن، بیدار شدن

waken (فعل)
بیدار کردن، بیدار شدن، بیداری کشیدن

awake (فعل)
بیدار کردن، بیدار شدن، بیدار ماندن

ازخواب‌برخیزاندن ≠ خواباندن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - از خواب برخیزانیدن . ۲ - آگاه کردن هوشیار کردن متنبه کردن

لغت نامه دهخدا

بیدار کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) از خواب برخیزانیدن. ( ناظم الاطباء ). بعث. ( ترجمان القرآن ). از خواب برانگیختن. از خواب برکردن. ایقاظ. تیقظ. ( یادداشت مؤلف ) : زن را آهسته بیدار کرد. ( کلیله و دمنه ).
تماشای او در دلش کار کرد
بپایش بجنباند و بیدار کرد.
نظامی.
بانگ طبلت نمیکند بیدار
تو مگر مرده ای نه بیداری.
سعدی.
ملک او را اندک اندک بلطف بیدار کرد. ( گلستان ).
|| هوشیار کردن. ( ناظم الاطباء ). متنبه کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
ازین خواب بیدارتان کردمی
همه زنده بر دارتان کردمی.
فردوسی.
نخست آفرین جهاندار کرد
دل موبد از خواب بیدار کرد.
فردوسی.
ابا رخش برخیره پیکار کرد
بدان کو سر خفته بیدار کرد.
فردوسی.
وز بستر غفلت تو کنی ما را بیدار.
منوچهری.
مرا بخواب دل آکنده بود و شرخمار
زمانه کرد ز خواب اندک اندکم بیدار.
ناصرخسرو.
گر همی خفته گمانیت برد خفتست
خفته بگذار و مکن بیهده بیدارش.
ناصرخسرو.
چو من خفته ای را تو بیدارمرد
نبایست از این گونه بیدارکرد.
نظامی.


کلمات دیگر: