کلمه جو
صفحه اصلی

مصری

فارسی به انگلیسی

egyptian

Egyptian


فارسی به عربی

مصری

مترادف و متضاد

egyptian (اسم)
مصری

hamite (اسم)
مصری، زاده حام، زنگی سیاه افریقایی

egyptian (صفت)
مصری

فرهنگ فارسی

۱- ( صفت ) منسوب به مصر : ۲ - از مردم مصر اهل مصر جمع : مصریان . یا شمشیر مصری . نوعی شمشیر که در مصر ساخته میشد : آلت او شمشیر است و آن چهارده گونهاست : یکی یمانی دوم هندی ... یازدهم مصری . ۳ - ( اسم ) نبات ( خوردنی ) منسوب به مصر . ۴ - شمشیر . ۵ - قلم . ۶ - تریاک .
ابوالحسن علی بن محمد بن احمد اصل او از [ سر من رای ] است و از آنجا به مصر رفته و سپس به بغداد بازگشته است .

لغت نامه دهخدا

مصری.[ م ِ ] ( ص نسبی ، اِ ) منسوب به مصر. ( غیاث ) ( برهان ).منسوب و متعلق به مصر، مانند قلم و شمشیر و تریاک ونبات. ( ناظم الاطباء ). منسوب به مصر اعم از شهر مصر ویا کشور مصر و یا سرزمین مصر : ابلهی را دیدم... قصبی مصری بر سر. ( کلیات سعدی چ مصفا ص 73 ).
- حمار مصری ؛ خر منسوب به مصر. ج ، حمر مصار و حمر مصاری. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
- زر مصری ؛ زر که ضرب مصر دارد :
ز من مصر باید نه زر خواستن
سخن چون زر مصری آراستن.
نظامی.
- مصری مار ؛ کنایه از نیزه و سنان مصری است. ( برهان ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ).
|| از مردم مصر. ( ناظم الاطباء ). اهل مصر : اما در اعتقاد این مرد [ حسنک ] سخن می گویند بدان که خلعت مصریان بستد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178 ). یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت. ( گلستان چ مصفا ص 33 ).
- پیغمبر مصری ؛ یوسف بن یعقوب علیهما السلام. پیغامبر چهی یا چاهی. ( یادداشت مؤلف ) :
هم ساده گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی
پیغمبر مصریی به خوبی نه مکی
من بوسه زنم لب بمکم تو نمکی.
عسجدی.
|| نبات را گویند. ( برهان ). نبات را که مردم مصری گویند غلط است مگر به واسطه کثرت و خوبی نبات مصر باشد همانگونه که ظرف چین را چینی و اسب ترکستان را ترکی نامند. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). || نام نوعی شمشیر. ( نوروزنامه ). شمشیر را نیز گویند. ( برهان ). تیغ مصری.تیغ که در مصر سازند. || تریاک. ( برهان ). || نوعی مرغ. مرغ مصری. شاخدار. سنگی سار.( یادداشت مؤلف ). || گلی است . ( یادداشت مؤلف ).

مصری. [ م ِ ] ( اِخ ) ابوالحسن علی بن محمدبن احمد. اصل او از «سرمن رأی » است و از آنجا به مصر رفته و سپس به بغداد بازگشته است. تولدش به سال 257 هَ. ق. زاهدی وَرِع و فقیهی عارف به حدیث بوده و کتب بسیاری در زهد و فقه نوشته است. ( فهرست ابن الندیم ).

مصری . [ م ِ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن محمدبن احمد. اصل او از «سرمن رأی » است و از آنجا به مصر رفته و سپس به بغداد بازگشته است . تولدش به سال 257 هَ . ق . زاهدی وَرِع و فقیهی عارف به حدیث بوده و کتب بسیاری در زهد و فقه نوشته است . (فهرست ابن الندیم ).


مصری .[ م ِ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به مصر. (غیاث ) (برهان ).منسوب و متعلق به مصر، مانند قلم و شمشیر و تریاک ونبات . (ناظم الاطباء). منسوب به مصر اعم از شهر مصر ویا کشور مصر و یا سرزمین مصر : ابلهی را دیدم ... قصبی مصری بر سر. (کلیات سعدی چ مصفا ص 73).
- حمار مصری ؛ خر منسوب به مصر. ج ، حمر مصار و حمر مصاری . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
- زر مصری ؛ زر که ضرب مصر دارد :
ز من مصر باید نه زر خواستن
سخن چون زر مصری آراستن .

نظامی .


- مصری مار ؛ کنایه از نیزه و سنان مصری است . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
|| از مردم مصر. (ناظم الاطباء). اهل مصر : اما در اعتقاد این مرد [ حسنک ] سخن می گویند بدان که خلعت مصریان بستد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 178). یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت . (گلستان چ مصفا ص 33).
- پیغمبر مصری ؛ یوسف بن یعقوب علیهما السلام . پیغامبر چهی یا چاهی . (یادداشت مؤلف ) :
هم ساده گلی هم شکری هم نمکی
بر برگ گل سرخ چکیده نمکی
پیغمبر مصریی به خوبی نه مکی
من بوسه زنم لب بمکم تو نمکی .

عسجدی .


|| نبات را گویند. (برهان ). نبات را که مردم مصری گویند غلط است مگر به واسطه ٔ کثرت و خوبی نبات مصر باشد همانگونه که ظرف چین را چینی و اسب ترکستان را ترکی نامند. (از غیاث ) (از آنندراج ). || نام نوعی شمشیر. (نوروزنامه ). شمشیر را نیز گویند. (برهان ). تیغ مصری .تیغ که در مصر سازند. || تریاک . (برهان ). || نوعی مرغ . مرغ مصری . شاخدار. سنگی سار.(یادداشت مؤلف ). || گلی است . (یادداشت مؤلف ).

پیشنهاد کاربران

جواهر


کلمات دیگر: