کلمه جو
صفحه اصلی

مطابقت


مترادف مطابقت : برابری، سازگاری، تطابق، مطابقه، موافقت، وفق

برابر پارسی : همپوشی، هم خوانی

فارسی به انگلیسی

comformity, conformance, concordance, agreement, accordance, correspondence, conformity, [gram.] agreement

conformity, concordance, [gram.] agreement


accordance, correspondence


فارسی به عربی

توافق , مراسلة , موافقة

مترادف و متضاد

برابری، سازگاری، تطابق، مطابقه، موافقت، وفق


comparison (اسم)
تطبیق، مقایسه، تشبیه، مقابله، سنجش، برابری، مطابقت، همسنجی

concord (اسم)
توافق، پیمان، موافقت، قرار، مطابقت، مقاوله نامه، یکجوری

conformity (اسم)
متابعت، انطباق، مطابقت، پیروی، هم نوایی، پیروی از رسوم یا عقاید

similarity (اسم)
همانندی، مطابقت، تشابه، همسانی، مشابهت، مانند بودن، همگونگی

correspondence (اسم)
ارتباط، مکاتبه، مطابقت، مکاتبات، تناظر، مراسلات، تشابه

concordance (اسم)
موافقت، هم اهنگی، فهرست، مطابقت، کشف اللغات، تطبیق نامه، هم شیبی، راهنمای مطالب و موضوعات کتاب

فرهنگ فارسی

( مصدر ) مطابقه : و هر گاه که مطابقت دوستان و دشمنان بهم پیوست و اجماع بر عداوت او منعقد گشت البته ایمن نتواند زیست .

فرهنگ معین

(مُ بِ قَ ) (مص ل . ) نک مطابقه .

لغت نامه دهخدا

مطابقت. [ م ُ ب َ / ب ِ ق َ ] ( از ع ، اِمص ) ، برابری با هم و مشابهت و مقابله و مناسبت و یکسانی و موافقت. || مواجهت ورویاروئی. ( ناظم الاطباء ). || موافقت و اتحاد و یگانگی : هرگاه که مطابقت دوستان و دشمنان بهم پیوست و اجماع بر عداوت او منعقد گشت البته ایمن نتواند زیست. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 376 ).
- مطابقت کردن ؛ موافقت کردن ، متحد شدن : نباید که فرزندانم را از این بد آید که سلطان گوید من با علی تکین مطابقت کردم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355 ). در مخاصمت او با یکدیگر مطابقت کردند. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 316 ).
- مطابقت نمودن ؛ مطابقت کردن. موافق و متحد شدن : این مثل بدان آوردم که مکر اصحاب اغراض ، خاصة که مطابقت نمایند بی اثر نباشد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 109 ).

مطابقة. [ م ُ ب َ ق َ ] ( ع مص ) یکی را بر دیگری پوشیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ): طابق بین قمیصین ؛ پوشید یکی از آن دو پیراهن را بروی دیگری. ( ناظم الاطباء ). || موافقت کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). با کسی موافقت کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ). طابق فلان فلانا؛ موافقت کرد فلان بهمان را. ( ناظم الاطباء ). || چفسانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). طابق بین الشیئین مطابقة و طباقاً؛ چسبانید آن دو را بهم. ( ناظم الاطباء ). || رفتن با بند بر پای. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). با بند رفتن. ( تاج المصادربیهقی ). طابق المقید؛ رفت آن بنددار با بند پای. ( ناظم الاطباء ). || سم پای بر جای سم دست نهادن اسب در رفتن و دویدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ): طابق الفرس ؛ گذاشت آن اسب پای ها را در جای دستها هنگام راه رفتن. ( ناظم الاطباء ). || عادت کردن برکاری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ): طابق فلان ؛ عادت کرد فلان برکاری. ( ناظم الاطباء ). || موافقت و برابر کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ): طابق بین الشیئین مطابقة و طباقاً؛ برابر کرد آن دو چیز را... ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح بدیعی ) جمع کردن کلمات متضاد در کلام ومتضاد لاحق است به آن کماقال عز و جل : و تعز من تشاءو تذل من تشاء . ( آنندراج ). مقابله اشیاء متضاد را مطابقه خوانند از آن روی که ضدان مثلان اند در ضدیت و مثال آن مسعودسعد گوید:
ای سرد و گرم دهر کشیده

مطابقت . [ م ُ ب َ / ب ِ ق َ ] (از ع ، اِمص ) ، برابری با هم و مشابهت و مقابله و مناسبت و یکسانی و موافقت . || مواجهت ورویاروئی . (ناظم الاطباء). || موافقت و اتحاد و یگانگی : هرگاه که مطابقت دوستان و دشمنان بهم پیوست و اجماع بر عداوت او منعقد گشت البته ایمن نتواند زیست . (کلیله و دمنه چ مینوی ص 376).
- مطابقت کردن ؛ موافقت کردن ، متحد شدن : نباید که فرزندانم را از این بد آید که سلطان گوید من با علی تکین مطابقت کردم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 355). در مخاصمت او با یکدیگر مطابقت کردند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 316).
- مطابقت نمودن ؛ مطابقت کردن . موافق و متحد شدن : این مثل بدان آوردم که مکر اصحاب اغراض ، خاصة که مطابقت نمایند بی اثر نباشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 109).


فرهنگ عمید

۱. برابر کردن دو چیز با هم.
۲. برابر بودن.
۳. سازگار بودن.

فرهنگ فارسی ساره

همپوشی، هم خوان


پیشنهاد کاربران

نابرابری ها می شود و دو سه تا ساعت چند کلاس تا مشقات می کنم که همه رو جواب دادم اما در مورد اینکه چرا از آنها عکس برامون نمی دم یه سنجاق می فرستم

همخوانی داشتن

برابری باهم


قبول


کلمات دیگر: