کلمه جو
صفحه اصلی

معاش


مترادف معاش : اعاشه، گذران، معیشت، نفقه، زندگانی، زندگی، مزد، حقوق

برابر پارسی : روزی، زیست، گذران

فارسی به انگلیسی

livelihood, subsistence, living, bread, sustenance, livelihhood

livelihhood, subsistence, living


bread, livelihood, sustenance


فارسی به عربی

اعالة

مترادف و متضاد

subsistence (اسم)
دوام، مدد معاش، سر سختی، زیست، نگاهداری، معاش، اعاشه، گذران، امرار معاش، وسیله معیشت

livelihood (اسم)
وسیله معاش، معیشت، معاش، اعاشه

sustenance (اسم)
تغذیه، نگهداری، معاش، اعانت

means of living (اسم)
معاش

اعاشه، گذران، معیشت، نفقه


زندگانی، زندگی


مزد، حقوق


۱. اعاشه، گذران، معیشت، نفقه
۲. زندگانی، زندگی
۳. مزد، حقوق


فرهنگ فارسی

زندگی کردن ، زندگانی ، وسیله زندگانی، آنچه بوسیله آن زندگی کنندازخوردنی ونوشیدنی
( اسم ) ۱ - زندگانی زندگی : از برای انتظام امور معاش ایشان ملوک و سلاطین را بنفاذ امر و ... مخصوص گردانید . ۲ - آنچه بدان زندگی کنند وسیل. زندگانی از خوراک و پوشاک و غیره : همواره ملازم رکاب او پنجاه هزار مرد دلاور بودند اقطاعات و معاش ایشان در بلاد ممالک پراکنده بودی . ۳ - جای زندگی .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - اسباب و وسایل زندگی . ۲ - جای زندگی .

لغت نامه دهخدا

معاش. [ م َ ]( ع مص ) زیستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ). زندگانی کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). عیش. مَعیش. معیشة. عیشة. عَیشوشَة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ( اِ )زندگانی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). زندگی. زندگانی. زیست. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بگذار معاش پادشاهی
کآوارگی آورد سپاهی.
نظامی.
چون اتابک را دید که... تمشیت امور معاش نه بر وجه صواب می فرمود اتابک را ارشاد می کرد. ( تاریخ سلاجقه کرمان ).
عسر بالیسر است هین آیس مباش
راه داری زین ممات اندرمعاش.
مولوی ( مثنوی چ خاور ص 284 ).
و اسباب معاش یاران را فرمود تا برقرار ماضی مهیا دارند. ( گلستان ).
- امرار معاش . رجوع به همین ترکیب ذیل امرار شود.
- عقل معاش داشتن ؛ به حسن تدبیر امور زندگانی را اداره کردن.
|| آنچه بدان زندگانی کنند. ( غیاث ) ( آنندراج ). مأخوذ از تازی ، آنچه بدان زندگانی کنند. و اسباب زندگانی و گذران و روزی. ( ناظم الاطباء ). مایه زندگانی. روزی. مایه زندگی از لباس و غذا و جز آن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
خدایگانا در باب آن معاش که گفتی
صداع ندهم بیشت جگر مخور بیشم.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 653 ).
همواره ملازم رکاب او پنجاه هزار مرد دلاور بودند، اقطاعات و معاش ایشان در بلاد ممالک پراکنده بودی. ( سلجوقنامه ص 32 ).
- بدمعاش ؛ بد گذران. ( ناظم الاطباء ).
- خوش معاش ؛ خوش گذران.( ناظم الاطباء ).
- بی معاش ؛ بی وسیله زندگی. بدون روزی : اهل و عیالش را بی معاش و معطل نگذارد. ( مجالس سعدی ).
- کفاف معاش ؛ مأکولات و جیره و مواجب و مداخل که برای گذران کافی باشد. ( ناظم الاطباء ).
|| جای زندگانی کردن. ( غیاث ) ( آنندراج ). جای زندگانی. ( ناظم الاطباء ). || دنیا را گویند. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
دو جهان است و تو از هر دو جهان مختصری
جان تو اهل معاد است و تنت اهل معاش.
ناصرخسرو.
و به دقایق حیله گرد آن می گشتندکه مجموعی سازند مشتمل بر مناظم حال و مآل و مصالح معاد و معاش. ( کلیله و دمنه ). و آنگاه بنای کارهای خویش بر تدبیر معاش و معاد بر قضیت آن نهد. ( کلیله و دمنه ). اگر حجابی در راه افتد مصالح معاش و معاد خلل پذیرد. ( کلیله و دمنه ). و مصالح معاش و معاد بدو باز بسته است. ( کلیله ). و از برای... مناظم معاش... انبیا را بعث کرد. ( سندبادنامه ص 3 ).

معاش . [ م َ ](ع مص ) زیستن . (تاج المصادر بیهقی ) (از منتهی الارب ). زندگانی کردن . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیش . مَعیش . معیشة. عیشة. عَیشوشَة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ)زندگانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زندگی . زندگانی . زیست . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بگذار معاش پادشاهی
کآوارگی آورد سپاهی .

نظامی .


چون اتابک را دید که ... تمشیت امور معاش نه بر وجه صواب می فرمود اتابک را ارشاد می کرد. (تاریخ سلاجقه ٔ کرمان ).
عسر بالیسر است هین آیس مباش
راه داری زین ممات اندرمعاش .

مولوی (مثنوی چ خاور ص 284).


و اسباب معاش یاران را فرمود تا برقرار ماضی مهیا دارند. (گلستان ).
- امرار معاش . رجوع به همین ترکیب ذیل امرار شود.
- عقل معاش داشتن ؛ به حسن تدبیر امور زندگانی را اداره کردن .
|| آنچه بدان زندگانی کنند. (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از تازی ، آنچه بدان زندگانی کنند. و اسباب زندگانی و گذران و روزی . (ناظم الاطباء). مایه ٔ زندگانی . روزی . مایه ٔ زندگی از لباس و غذا و جز آن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خدایگانا در باب آن معاش که گفتی
صداع ندهم بیشت جگر مخور بیشم .

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 653).


همواره ملازم رکاب او پنجاه هزار مرد دلاور بودند، اقطاعات و معاش ایشان در بلاد ممالک پراکنده بودی . (سلجوقنامه ص 32).
- بدمعاش ؛ بد گذران . (ناظم الاطباء).
- خوش معاش ؛ خوش گذران .(ناظم الاطباء).
- بی معاش ؛ بی وسیله ٔ زندگی . بدون روزی : اهل و عیالش را بی معاش و معطل نگذارد. (مجالس سعدی ).
- کفاف معاش ؛ مأکولات و جیره و مواجب و مداخل که برای گذران کافی باشد. (ناظم الاطباء).
|| جای زندگانی کردن . (غیاث ) (آنندراج ). جای زندگانی . (ناظم الاطباء). || دنیا را گویند. (آنندراج ) (غیاث ) :
دو جهان است و تو از هر دو جهان مختصری
جان تو اهل معاد است و تنت اهل معاش .

ناصرخسرو.


و به دقایق حیله گرد آن می گشتندکه مجموعی سازند مشتمل بر مناظم حال و مآل و مصالح معاد و معاش . (کلیله و دمنه ). و آنگاه بنای کارهای خویش بر تدبیر معاش و معاد بر قضیت آن نهد. (کلیله و دمنه ). اگر حجابی در راه افتد مصالح معاش و معاد خلل پذیرد. (کلیله و دمنه ). و مصالح معاش و معاد بدو باز بسته است . (کلیله ). و از برای ... مناظم معاش ... انبیا را بعث کرد. (سندبادنامه ص 3).
مقام صالح و فاجر هنوز پیدا نیست
نظر به حسن معاد است نی به حسن معاش .

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. زندگی، زندگانی.
۲. آنچه به وسیلۀ آن زندگی می کنند، از خوردنی و نوشیدنی، وسیلۀ زندگانی.

فرهنگ فارسی ساره

روز


پیشنهاد کاربران

معاش یعنی زندگی

معاش / ma~AS /
مترادف معاش: اعاشه، گذران، معیشت، نفقه، زندگانی، زندگی، مزد، حقوق

برابر پارسی: روزی، زیست، گذران


کلمات دیگر: