کلمه جو
صفحه اصلی

مشاق


مترادف مشاق : مشق دهنده، ورزنده، تعلیم دهنده، زحمتکش، سختی ها، مشقت ها

فارسی به انگلیسی

instructor or teacher

مترادف و متضاد

اسم


مشق‌دهنده، ورزنده، تعلیم‌دهنده


زحمتکش


سختی‌ها، مشقت‌ها


۱. مشقدهنده، ورزنده، تعلیمدهنده
۲. زحمتکش
۳. سختیها، مشقتها


فرهنگ فارسی

جمع مشقه، مشق دهنده، تعلیم دهنده، تندنویس
( صفت ) ۱ - مشق دهنده تعلیم دهنده ۲- بسیار مشق کاری کننده تعلیم دهنده . ۳- تعلیم دهند. مشق خط . ۴ - زحمتکش رنجکش . ۵- آنکه بکیمیا سازی پردازد جمع : مشاقین .

فرهنگ معین

(مَ شّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - زحمتکش . مشق دهنده . ۲ - تعلیم دهنده .
(مَ قّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مشقت ، سختی ها، مشقت ها.

(مَ شّ) [ ع . ] (ص .) 1 - زحمتکش . مشق دهنده . 2 - تعلیم دهنده .


(مَ قّ) [ ع . ] (اِ.) جِ مشقت ؛ سختی ها، مشقت ها.


لغت نامه دهخدا

مشاق. [ م َش ْ شا ] ( ع ص ) بسیار مشق کاری کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). مأخوذ از عربی مشخ کننده و کاری کننده. ( ناظم الاطباء ). || آن که مشق خط میدهد و تعلیم خط میکند. ( از ناظم الاطباء ). آن که خط آموزد. معلم خط. خوش نویس که مشق خط دهد. خطآموز. آن که خط خوش دارد و خط آموزد. معلم که نیکویی خط آموزد کودکان را. آن که نوشتن خط نیکو داند و آموزد. استاد خط. ( از یادداشتهای مرحوم دهخدا ). || آن که به سپاهیان و سربازان تعلیم قواعد جنگ میکند. ( ناظم الاطباء ). آن که سربازان را رفتن و تیراندازی و جز آن آموزد. صاحب منصب که قدم و سواری و تیراندازی آموزد سربازان را. آن که سربازان را رفتن و تیرافکندن آموزد. معلم نظام و آموزش راه رفتن و افکندن توپ و تفنگ و دیگر امور نظامی. آن که در نظام رفتن و قدم برداشتن و جز آن آموزد. ( از یادداشتهای به خط مرحوم دهخدا ). || ( اصطلاح موسیقی ) در موسیقی ، آن که موسیقی آموزد. آن که با اشارات و حرکات دست و سر و تن به دسته نوازندگان دستور دهد. معلم موسیقی که با حرکات دست یا چوبی که در دست دارد اصول نگاهدارد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || کیمیاگر. آن که به کار صناعت کیمیاست ( زرساز ). اهل صنعت. آن که به صنعت کیمیا اشتغال می ورزد. مدعی ساختن زر. مشغول به امتحان ساختن زر. ( یادداشت ایضاً ).

مشاق.[ م َ شاق ق ] ( ع اِ ) سختیها. ج ِ مشقة. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) : جوان را عذار ارغوانی در تحمل مشاق فراق زعفرانی شد. ( سندبادنامه ص 188 ).

مشاق . [ م َش ْ شا ] (ع ص ) بسیار مشق کاری کننده . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از عربی مشخ کننده و کاری کننده . (ناظم الاطباء). || آن که مشق خط میدهد و تعلیم خط میکند. (از ناظم الاطباء). آن که خط آموزد. معلم خط. خوش نویس که مشق خط دهد. خطآموز. آن که خط خوش دارد و خط آموزد. معلم که نیکویی خط آموزد کودکان را. آن که نوشتن خط نیکو داند و آموزد. استاد خط. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). || آن که به سپاهیان و سربازان تعلیم قواعد جنگ میکند. (ناظم الاطباء). آن که سربازان را رفتن و تیراندازی و جز آن آموزد. صاحب منصب که قدم و سواری و تیراندازی آموزد سربازان را. آن که سربازان را رفتن و تیرافکندن آموزد. معلم نظام و آموزش راه رفتن و افکندن توپ و تفنگ و دیگر امور نظامی . آن که در نظام رفتن و قدم برداشتن و جز آن آموزد. (از یادداشتهای به خط مرحوم دهخدا). || (اصطلاح موسیقی ) در موسیقی ، آن که موسیقی آموزد. آن که با اشارات و حرکات دست و سر و تن به دسته ٔ نوازندگان دستور دهد. معلم موسیقی که با حرکات دست یا چوبی که در دست دارد اصول نگاهدارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کیمیاگر. آن که به کار صناعت کیمیاست (زرساز). اهل صنعت . آن که به صنعت کیمیا اشتغال می ورزد. مدعی ساختن زر. مشغول به امتحان ساختن زر. (یادداشت ایضاً).


مشاق .[ م َ شاق ق ] (ع اِ) سختیها. ج ِ مشقة. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : جوان را عذار ارغوانی در تحمل مشاق فراق زعفرانی شد. (سندبادنامه ص 188).


فرهنگ عمید

= مشقت
۱. مشق دهنده، تعلیم دهنده.
۲. [قدیمی] شاگرد.
۳. [قدیمی] کارگر.

مشقت#NAME?


۱. مشق‌دهنده؛ تعلیم‌دهنده.
۲. [قدیمی] شاگرد.
۳. [قدیمی] کارگر.



کلمات دیگر: