کلمه جو
صفحه اصلی

مشغول کردن


مترادف مشغول کردن : سرگرم کردن، مشغول داشتن، به کار واداشتن، درگیر کردن، گرفتار کردن

فارسی به انگلیسی

amuse, busy, employ, involve

فارسی به عربی

استخدام , سل

مترادف و متضاد

amuse (فعل)
جذب کردن، مات و متحیر کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن

entertain (فعل)
قبول کردن، سرگرم کردن، مشغول کردن، تفریح دادن، گرامی داشتن، پذیرایی کردن، مهمانی کردن از

occupy (فعل)
سرگرم کردن، مشغول کردن، اشغال کردن، تصرف کردن

engage (فعل)
مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن

busy (فعل)
مشغول کردن

employ (فعل)
مشغول کردن، استعمال کردن، استخدام کردن، بکار گرفتن، بکار گماشتن، استخذام کردن

سرگرم کردن، مشغول داشتن


به کار واداشتن


درگیر کردن، گرفتار کردن


۱. سرگرم کردن، مشغول داشتن
۲. به کار واداشتن
۳. درگیر کردن، گرفتار کردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بکاری سرگرم کردن بکار واداشتن . ۲ - بازداشتن منصرف کردن ( با از آید ) : زد تیغ قهرو قاهری برگردن دیو و پری کورا ز عشق آن سری مشغول کردند از قضا. ( دیوان کبیر )


کلمات دیگر: