کلمه جو
صفحه اصلی

مشاهد


مترادف مشاهد : شهادتگاه ها، مقبره های شهیدان، مشهدها، زیارتگاه ها، تجلی گاه، تجلی گه، کشف، شهود

عربی به فارسی

تماشاگر , ماشاچي , بيننده , ناظر


مترادف و متضاد

۱. شهادتگاهها، مقبرههای شهیدان، مشهدها، زیارتگاهها
۲. تجلیگاه، تجلیگه
۳. کشف، شهود


فرهنگ فارسی

( اسم ) مشاهده کننده بیننده معاینه کننده جمع : مشاهدین .
ماخوذ از تازی شهادتگاه و قبرستان شهدا

فرهنگ معین

(مَ هِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مشهد. ۱ - جای حاضر آمدن مردمان . ۲ - شهادت گاه ها، مقابر شهیدان .

لغت نامه دهخدا

مشاهد. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) بیننده و معاینه کننده. ( آنندراج ). آن که می بیند و می نگرد و مشاهده می کند و ناظر. ( ناظم الاطباء ). گواه. ج ، شواهد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و امیرک را با خویشتن برد تا مشاهدحال باشد و گواه وی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352 ). اگر در ضمان سلامت به درگاه عالی رسید اینجا مشاهد حال بوده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327 ). رسول بیاوردند تا مشاهد حال بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291 ).

مشاهد. [ م ُ هََ ] ( ع ص ) دیده شده. گواهی داده شده. نگاه کرده. نگریسته. ( از ناظم الاطباء ).

مشاهد. [ م َ هَِ ] ( ع اِ ) ج ِ مشهد به معنی جای حاضر آمدن مردمان. ( آنندراج ) ( از محیط المحیط ). ج ِ مَشْهَد و مَشهدة. ( ناظم الاطباء ) : من هرگز تو را ندیده ام و نشناخته و باتو در معاهد و مشاهد ننشسته. ( مرزبان نامه ص 271 ).
- مشاهد مکة ؛ مواطنی که در آن اجتماع کنند. ( از اقرب الموارد )( از محیط المحیط ).

مشاهد. [ م َ هَِ ] ( ع اِ ) شهادتگاه ها. قبرستان شهیدان. ( از ناظم الاطباء ). ج ِ مَشهد.
- مشاهد شریفه ؛ قبر مطهر منور آن حضرت و قبور ائمه اطهار صلوات اﷲ علیهم. ( ناظم الاطباء ).
- مشاهد متبرکه ؛ مشاهد شریفه. رجوع به ترکیب قبل شود.

مشاهد. [ م َ هَِ ] (ع اِ) ج ِ مشهد به معنی جای حاضر آمدن مردمان . (آنندراج ) (از محیط المحیط). ج ِ مَشْهَد و مَشهدة. (ناظم الاطباء) : من هرگز تو را ندیده ام و نشناخته و باتو در معاهد و مشاهد ننشسته . (مرزبان نامه ص 271).
- مشاهد مکة ؛ مواطنی که در آن اجتماع کنند. (از اقرب الموارد)(از محیط المحیط).


مشاهد. [ م َ هَِ ] (ع اِ) شهادتگاه ها. قبرستان شهیدان . (از ناظم الاطباء). ج ِ مَشهد.
- مشاهد شریفه ؛ قبر مطهر منور آن حضرت و قبور ائمه ٔ اطهار صلوات اﷲ علیهم . (ناظم الاطباء).
- مشاهد متبرکه ؛ مشاهد شریفه . رجوع به ترکیب قبل شود.


مشاهد. [ م ُ هََ ] (ع ص ) دیده شده . گواهی داده شده . نگاه کرده . نگریسته . (از ناظم الاطباء).


مشاهد. [ م ُ هَِ ] (ع ص ) بیننده و معاینه کننده . (آنندراج ). آن که می بیند و می نگرد و مشاهده می کند و ناظر. (ناظم الاطباء). گواه . ج ، شواهد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و امیرک را با خویشتن برد تا مشاهدحال باشد و گواه وی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 352). اگر در ضمان سلامت به درگاه عالی رسید اینجا مشاهد حال بوده است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 327). رسول بیاوردند تا مشاهد حال بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291).


فرهنگ عمید

= مشهد

مشهد#NAME?



کلمات دیگر: