کلمه جو
صفحه اصلی

مشروط


مترادف مشروط : مقید، منوط، موقوف، وابسته

متضاد مشروط : غیرمشروط

برابر پارسی : سامه بر

فارسی به انگلیسی

conditioned, conditional, contingent, iffy, qualified

conditioned, conditional


conditional, conditioned, contingent, iffy, qualified


فارسی به عربی

محدودة , موقت , موهل , نهائی

مترادف و متضاد

qualified (صفت)
قابل، شایسته، واجد شرایط، مشروط، دارای شرایط لازم، توصیف شده

contingent (صفت)
تصادفی، مشروط، محتمل، محتمل الوقوع

limited (صفت)
محدود، مشروط، منحصر

conditional (صفت)
مشروط، شرطی، مشروطه، نامعلوم

conditioned (صفت)
مشروط

provisional (صفت)
مشروط، شرطی، سپنج، موقتی، موقت

constitutional (صفت)
مشروط، مشروطه، مطابق قانون اساسی

eventual (صفت)
مشروط، شرطی، احتمالی، موکول بانجام شرطی، مشروط بشرایط معینی

stipulated (صفت)
مشروط

مقید، منوط، موقوف، وابسته ≠ غیرمشروط


فرهنگ فارسی

شرط کرده شده، آنچه که مقیدبه شرط است
( اسم ) ۱ - شرط کرده شده . ۲ - چیزی که متعلق بچیزی دیگر شده . یا مشروط براینکه ( آنکه ) . بشرط اینکه باین شرط : او را تکلیف منصب عالی وکالت دیوان اعلی ونیابت نفس همایون کرده مشروط بر آنکه منصب خلیفه الخلفایی بدیگری داده شود .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - شرط کرده شده ، ملزم شده . ۲ - در فارسی ، دانشجویی که چند ترم پیاپی نمرة معدلش زیر ۱٠ بشود.

لغت نامه دهخدا

مشروط. [ م َ ] ( ع ص ) لازم گردانیده شده و پیمان کرده شده. ( آنندراج ). پیمان شده و ملزم کرده شده. تعلیق کرده شده چیزی به چیزی دیگر. شرطشده. ملزم شده. الزام کرده شده. با شرط و پیمان. ( از ناظم الاطباء ). مقید. باقید. باشرط، مقابل مطلق.
- مشروط بودن ؛ عهد و پیمان و ارادت داشتن. ( از آنندراج ). دارای شرط و پیمان بودن و معلق بودن. ( ناظم الاطباء ) :
هرکه در دنیا و دین با تو بود مشروطش
مستشاری است که در هر دو جهان مؤتمن است.
ملا شانی تکلو ( از آنندراج ).
- امر غیرمشروط ؛ ( اصطلاح فلسفه ) در فلسفه مقابل امر مشروط. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- امر مشروط ؛ ( اصطلاح فلسفه ) در فلسفه مقابل امر قطعی و صریح و مطلق.( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- واجب مشروط ؛رجوع به واجب مقید شود.

فرهنگ عمید

شرط کرده شده، آنچه مقید به شرط است.

پیشنهاد کاربران

این واژه تازى ( اربى ) است و بجاى آن از واژه هاى مرجیک Marjik ( مَرْج:کردى:شرط + ایکik ( پهلوى : صفت مفعولى/نسبى ساز ) ) و بَسَّهیک ( بَسَّه : گیلکى: شرط + ایکik ( پهلوى : صفت مفعولى/نسبى ساز ) ) و نَهِشنیک Naheshnik ( پهلوى: نهیشنیک Nahishnik : مشروط ، مقرر )
و پیغانیک Pighanik : مشروط ، معهود ، موعود ( پیغان:پارسى: شرط و عهد + ایکik ( پهلوى : صفت مفعولى/نسبى ساز ) ) غُنْوندیک Qonvandik ( غُنْوَندQonvand:پارسى: شرط و عهد + ایکik ( پهلوى : صفت مفعولى/نسبى ساز ) )

اگردار

مشروط ( دهخدا )
مشروط. [ م َ ] ( ع ص ) لازم گردانیده شده و پیمان کرده شده . ( آنندراج ) . پیمان شده و ملزم کرده شده . تعلیق کرده شده ٔ چیزی به چیزی دیگر. شرطشده . ملزم شده . الزام کرده شده . با شرط و پیمان . ( از ناظم الاطباء ) . مقید. باقید. باشرط، مقابل مطلق .
- مشروط بودن ؛ عهد و پیمان و ارادت داشتن . ( از آنندراج ) . دارای شرط و پیمان بودن و معلق بودن . ( ناظم الاطباء ) :
هرکه در دنیا و دین با تو بود مشروطش
مستشاری است که در هر دو جهان مؤتمن است .
ملا شانی تکلو ( از آنندراج ) .
- امر غیرمشروط ؛ ( اصطلاح فلسفه ) در فلسفه مقابل امر مشروط. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
- امر مشروط ؛ ( اصطلاح فلسفه ) در فلسفه مقابل امر قطعی و صریح و مطلق . ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
- واجب مشروط ؛رجوع به واجب مقید شود.
پس واژگان زیر کارسازند:
در گرو، وابسته به

به شرط

مشروط در استخدام

شرط = پیغام
مشروط = پیغانوند
پادشاهی مشروطه = پادشاهی پیغانوند


کلمات دیگر: