کلمه جو
صفحه اصلی

بی نصیب


مترادف بی نصیب : بی بهره، کم بهره، محروم، معرا، نارسیده

متضاد بی نصیب : بهره مند، بهره ور حرمان، ناامیدی، نومیدی

برابر پارسی : بی بهره، تهی، دست خالی

فارسی به انگلیسی

portionless, unfortunate

portionless


مترادف و متضاد

بی‌بهره، کم‌بهره، محروم، معرا، نارسیده ≠ بهره‌مند، بهره‌ور حرمان، ناامیدی، نومیدی


فرهنگ فارسی

بی بهره ٠ محروم ٠

لغت نامه دهخدا

بی نصیب. [ ن َ ] ( ص مرکب ) ( از: بی + نصیب ) بی بهره. محروم. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به نصیب شود :
کس را پناه چون کنم و راز چون دهم
کز اهل بی نصیبم و از رازدار هم.
خاقانی.
توئی گنج رحمت ز یزدان پاک
فرستاده بر بی نصیبان خاک.
نظامی.
تو کامروز از غریبی بی نصیبی
بترس از محنت روزغریبی.
نظامی.
مگذارکه عاجزی غریبم
از رحمت خویش بی نصیبم.
نظامی.
نصیب از عمر دنیا نقد وقت است
مباش ای هوشمند از بی نصیبان.
سعدی.
مگردان غریب از درت بی نصیب
مبادا که گردی به درها غریب.
سعدی.
تو در خلق میزنی همه وقت
لاجرم بی نصیب ازین بابی.
سعدی.
بکوش خواجه و از عشق بی نصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری.
حافظ.
ای منعم آخر بر خوان جودت
تا چند باشیم از بی نصیبان.
حافظ.
و رجوع به نصیب شود.
- بی نصیب ماندن ؛ بی بهره ماندن :
از علم بی نصیب نمانده ست لاجرم
هر کو به انبیا ز ره اوصیا شده ست.
ناصرخسرو.
|| بینوا و فقیر. ( ناظم الاطباء ).


کلمات دیگر: