کلمه جو
صفحه اصلی

مضایقه


مترادف مضایقه : خودداری، دریغ، فروگذاری، تنگ گرفتن، خودداری کردن، دریغ ورزیدن، سخت گرفتن

برابر پارسی : کوتاهی، فروگزاری، سختگیری، خودداری، تنگی

فارسی به انگلیسی

sparing, (act of) sparing

(act of) sparing


فارسی به عربی

احتیاطی , جفلة

عربی به فارسی

دردسر دادن , زحمت دادن , مخل اسايش شدن , نگران شدن , جوش زدن و خودخوري کردن , رنجش , پريشاني , مايه زحمت , ناراحتي , رنج , زحمت , ناراحت کردن


مترادف و متضاد

act of refraining (اسم)
مضایقه

act of sparing (اسم)
مضایقه

act of withholding (اسم)
مضایقه

خودداری، دریغ، فروگذاری


تنگ گرفتن، خودداری کردن، دریغ ورزیدن، سخت گرفتن


۱. خودداری، دریغ، فروگذاری
۲. تنگ گرفتن، خودداری کردن، دریغ ورزیدن، سخت گرفتن


فرهنگ فارسی

برکسی تنگ گرفتن وسخت گیری کردن
۱- ( مصدر ) تنگ گرفتن بر یکدیگر سخت گرفتن . ۲ - از دادن چیزی بکسی یا کردن کاری برای کسی خودداری کردن . ۳- ( اسم ) سختگیری . ۴ - خود داری از دادن مال و چیزی بکسی یا کردن کاری برای او : بادوستان مضایقه در عمر ومال نیست صدجان فدای یار نصیحت نیوش کن .
خود داری و سخت گیری در دادن چیزی یا کردن کاری. تنگ گرفتن و سخت گیری کردن.

فرهنگ معین

(مُ یَ قَ یا یِ قِ ) [ ع . مضایقة ] (مص م . ) بر کسی تنگ گرفتن ، سخت گیری کردن .

لغت نامه دهخدا

مضایقه. [ م ُ ی َ / ی ِ ق َ / ق ِ ] ( از ع ، اِمص ) مضایقة. مضایقت. خودداری و سخت گیری در دادن چیزی یا کردن کاری. تنگ گرفتن و سخت گیری کردن. دریغ کردن. خویشتن داری. دریغ داشتن. ( یادداشت مؤلف ) :
با دوستان مضایقه در عمر و مال نیست
صدجان فدای یار نصیحت نیوش کن.
حافظ.
- مضایقه داشتن ؛ مضایقه کردن در انجام دادن کاری. خودداری کردن از عملی. دریغ داشتن از کاری :
در کار ما مضایقه ای داشت ناخدا
کشتی به نوح ورخت به طوفان گذاشتیم.
وحشی ( از آنندراج ).
- مضایقه کردن ؛ بقدر مقدور کار نکردن و اشکال و دشواری آوردن و مشکل کردن. ( ناظم الاطباء ). خودداری کردن از انجام دادن کاری برای کسی و دریغ کردن از دادن چیزی به کسی :
وصل تو را به جان و دل ، می خرم و نمی دهی
بیش مکن مضایقه ، چون که رسید مشتری.
خاقانی.
عمیدالملک را وکیل کرد تا خواهر خلیفه از برای او خطبه کند. خلیفه در آن قضیه مضایقه می کرد. ( سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 21 ).
به جان مضایقه با دوستان مکن سعدی
که دوستی نبود هرچه ناتمام کنند.
سعدی.
رسد چو قطره به دریا یکی هزار شود
به جان مضایقه با تیغ آبدار مکن.
صائب ( از آنندراج ).
- با مضایقه ؛ بابخالت و گرفته گیری و عدم همراهی.
- بی مضایقه ؛ بقدر مقدور و بقدر امکان و به اندازه ای که می تواند. ( ناظم الاطباء ).

مضایقة. [ م ُ ی َ ق َ ] (ع مص ) مضایقه . مضایقت . با کسی تنگ فراگرفتن . (زوزنی ). با کسی تنگ گرفتن کار. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). با هم دشواری کردن و تنگ گرفتن . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). تنگ فراگرفتن کار، و با لفظ داشتن مستعمل است . (آنندراج ). دشواری کردن با کسی و تنگ گرفتن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مضایقت و مضایقه شود.


فرهنگ عمید

بر کسی تنگ گرفتن و سخت گیری کردن.

فرهنگ فارسی ساره

خوددار


پیشنهاد کاربران

کوتاهی کردن


کلمات دیگر: