مطالعه کردن. [ م ُ ل َ ع َ / ل ِ ع ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بررسی کردن.نگریستن در چیزی برای وقوف بر احوال آن : طلیعه فرستند و احوال ترکمانان مطالعه کنند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379 ). بوزنه گرد انجیرستان می گشت و یک یک را مطالعه می کرد بعضی به کار می برد و بعضی برای ذخیره ایام مستقبل خشک می کرد. ( سندبادنامه ص 164 ).
تو خود مطالعه باغ و بوستان نکنی
که بوستان بهاری و باغ لاله ستان.
سعدی.
|| قرائت کردن. خواندن کتاب یا مکتوبی بی آواز. مرور کردن کتابتی به چشم : تا حکماء آن را برای استفادت مطالعه کنند. ( کلیله و دمنه ).
زایچه طالعت مطالعه کردم
سلطنت از موضع السهام برآمد.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 147 ).
بسیار کرده دفتر خوبی مطالعه
جز روی تو نیافته سر دفتر آفتاب.
خاقانی ( ایضاً ص 59 ).