کلمه جو
صفحه اصلی

مذلل

فرهنگ فارسی

کسی که صاحب یاران خوار گردد

لغت نامه دهخدا

مذلل. [ م ُ ذَل ْ ل َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی است ازتذلیل. رجوع به تذلیل شود. || رام. مطیع.( ناظم الاطباء ). رجوع به تذلیل شود : قبایل مغول قومی به اختیار و قومی به اجبار مذلل و مسخر فرمان او شدند. ( جهانگشای جوینی ). || طریق مذلل ؛ ذلیل. راهی که سپردنش سهل و آسان است. ( از متن اللغة ). || خرمابنی که خوشه های وی را بر شاخ او گذاشته باشند، و آنکه ثمرات وی قریب باشند و بسهولت بدست آیند. ( منتهی الارب ). رجوع به تذلیل شود.

مذلل. [ م ُ ل ِ ] ( ع ص ) کسی که صاحب یاران خوار گردد. ( آنندراج ). نعت فاعلی است از اذلال به معنی خوار کردن و خوار داشتن. رجوع به اذلال شود.

مذلل. [ م ُ ذَل ْ ل ِ ] ( ع ص ) خوارکننده. حقیرکننده. ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). نعت فاعلی است از تذلیل. رجوع به تذلیل شود. || آنکه خوشه های خرمابن را بر شاخ وی گذارد. ( منتهی الارب ): ذلل الکرم والنخل ؛سوی قطوفه و دلاها لیسهل قطافها عند ایناعها. ( متن اللغة ). نعت فاعلی است از تذلیل. رجوع به تذلیل شود.

مذلل . [ م ُ ذَل ْ ل َ ] (ع ص ) نعت مفعولی است ازتذلیل . رجوع به تذلیل شود. || رام . مطیع.(ناظم الاطباء). رجوع به تذلیل شود : قبایل مغول قومی به اختیار و قومی به اجبار مذلل و مسخر فرمان او شدند. (جهانگشای جوینی ). || طریق مذلل ؛ ذلیل . راهی که سپردنش سهل و آسان است . (از متن اللغة). || خرمابنی که خوشه های وی را بر شاخ او گذاشته باشند، و آنکه ثمرات وی قریب باشند و بسهولت بدست آیند. (منتهی الارب ). رجوع به تذلیل شود.


مذلل . [ م ُ ذَل ْ ل ِ ] (ع ص ) خوارکننده . حقیرکننده . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). نعت فاعلی است از تذلیل . رجوع به تذلیل شود. || آنکه خوشه های خرمابن را بر شاخ وی گذارد. (منتهی الارب ): ذلل الکرم والنخل ؛سوی قطوفه و دلاها لیسهل قطافها عند ایناعها. (متن اللغة). نعت فاعلی است از تذلیل . رجوع به تذلیل شود.


مذلل . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) کسی که صاحب یاران خوار گردد. (آنندراج ). نعت فاعلی است از اذلال به معنی خوار کردن و خوار داشتن . رجوع به اذلال شود.



کلمات دیگر: